کریمی مشاور بیمه کریمی مشاور بیمه .

کریمی مشاور بیمه

اشعار ناب

خواهم که بزیر قدمت زار بمیرم

هر چند کنی زنده دگر بار بمیرم

دانم که چرا خون مرا زود نریزی

خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم

من طاقت نادیدن روی تو ندارم

مپسند که در حسرت دیدار بمیرم

خورشید حیاتم به لب بام رسیده است

آن به که در آن سایه دیوار بمیرم

گفتی که ز رشک تو هلاکند رقیبان

من نیز برآنم که از این عار بمیرم

چون یار بسر وقت من افتاد هلالی

وقتست اگر در قدم یار بمیرم

                                                      هلالی جغتایی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

نکردی رحم و رفتی صبر و تابم را کجا بردی؟

ز دل آسایش و از دیده خوابم را کجا بردی؟

تو رو گرداندی و در چشم من تاریک شد دنیا

چه کردی بی مروت آفتابم را کجا بردی؟

ا                                                                     بوالقاسم لاهوتی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

یک روز در آغوش تو آرام گرفتم

یک عمر قرار از دل ناکام گرفتم

افسوس که چون لاله پر از خون جگر بود

جامی که ز دست تو گل اندام گرفتم

از ساده دلی مشق وفاداری من شد

درسی که ز بدعهدی ایام گرفتم

امشب ز لبان هوس آلود تو ریزد

هر بوسه که من از تو به پیغام گرفتم

از تیر حوادث به پناه تو پریدم

روزی که مکان بر لب این بام گرفتم

دور از تو در و دشت پر از نعره من بود

چون سیل بدریای تو آرام گرفتم

رسوا تر از آن کردمت ای دیده که بودی

داد دل خود را ز تو بدنام  گرفتم

                                                «ابوالحسن ورزی»



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

مرغ اسیر

گاهی بنگاهی دل ما شاد نکردی

حیف از تو که ویرانه یی آباد نکردی

صدبار به گلزار خزان آمد و گل رفت

وین مرغ اسیر از قفس آزاد نکردی

ای خسرو شیرین دهنان این نه وفا بود

یک ره گذری جانب فرهاد نکردی

باید زتو آموخت حزین رشک محبت

لبریز فغان بودی و فریاد نکردی

                                  حزین لاهیجی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان ست

کسی بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان ست

اگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان ست

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی..

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور

منم دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان ست

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بی گه شد سحر شد بامداد آمد؟

فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان ست

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان ست

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفس ها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان ست

                                             اخوان ثالث



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

با همه بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام بلکه نگاه ام کنی

عاشق آن لحظه توفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه میدانمت

خوبترین حادثه میدانی ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سالهاست

تشنه  یک صحبت طولانی ام

ها... به کجا میکشی ام خوب من؟

ها... نکشانی به پشیمانی ام

                                         محمدعلی بهمنی

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

دوشینه کجا رفتی و مهمان که بودی؟

دل بی تو به جان بود تو جانان که بودی؟

این غصه مرا کشت که غمخوار که گشتی؟

وین درد مرا سوخت که درمان که بودی؟

با خال سیه مردم چشم که شدی باز؟

با روی چو مه شمع شبستان که بودی؟

ای دولت بیدار به پهلوی که خفتی؟

وی بخت گریزنده به فرمان که بودی؟

شوری به دل سوخته افتاد بفرما

امشب نمک سینه بریان که بودی؟

من با دل آشفته چه دانم که توامشب

جمعیت احوال پریشان که بودی؟

دور از تو سیه بود شب تار هلالی

ای ماه! تو خورشید درخشان که بودی؟

هلالی جغتایی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

آزاده ز بیگانه و افسرده ز خویشم

مردم همه سیر از من و من سیر ز خویشم

بر دیده ی خونبار من ای دوست چه خندی

خون گریه کند هر که ببیند دل ریشم

با خیل مصیبت زدگانی که فلک داشت

سنجید مرا روزی و دید از همه بیشم

هرگز نکشم منت نوش از فلک دون

هر چند که دانم بُکشد زحمت نیشم

با این همه آزردگی از مرگ چه ترسم؟

بگذار ز کار اوفتد این قلب پریشم

جز عشق سزاوار پرستش دگری نیست

پرسند نظاما اگر از مذهب و کیشم

نظام وفا



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

آزاده ز بیگانه و افسرده ز خویشم

مردم همه سیر از من و من سیر ز خویشم

بر دیده ی خونبار من ای دوست چه خندی

خون گریه کند هر که ببیند دل ریشم

با خیل مصیبت زدگانی که فلک داشت

سنجید مرا روزی و دید از همه بیشم

هرگز نکشم منت نوش از فلک دون

هر چند که دانم بُکشد زحمت نیشم

با این همه آزردگی از مرگ چه ترسم؟

بگذار ز کار اوفتد این قلب پریشم

جز عشق سزاوار پرستش دگری نیست

پرسند نظاما اگر از مذهب و کیشم

نظام وفا



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

دلبرا فتنه بالای بلای تو منم

دست من گیر که افتاده به پای تو منم

ننهم دست ز دامان تو گر سر برود

به وفای تو که مشتاق جفای تو منم

من و رخت از سر کوی تو کشیدن هیهات

به تو سوگند که راضی به رضای تو منم

بر نیارم نفسی تا نشوی همنفسم

آری ای دوست توئی نائی و نای تو منم

ای به خلوتگه اسرار تو عنقای وجود

(مژده) ام در طلب قاف غنای تو منم

                                                      مصطفی قمشه ای(مژده)



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۲:۵۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)