رضا کاظمی
نگران نباش
اگر لب های تو را سانسور می کنند
شعرهای مرا نقطه چین!
از این به بعد
در چاپخانه های زیرزمینی
تو را خواهم بوسید.
برچسب: ،
ادامه مطلب
نگران نباش
اگر لب های تو را سانسور می کنند
شعرهای مرا نقطه چین!
از این به بعد
در چاپخانه های زیرزمینی
تو را خواهم بوسید.
برهوتِ بی کسی
یعنی همین جا
جایی که من ایستاده ام
جایی که شما ایستاده اید
یعنی کشمکش بین مرز نبودن و خواهش بودن
تنهایی؛
یعنی تخت خواب های خسته
یعنی خودت در آغوش خودت
با یک بال شکسته
باید دست برداریم از انتظار
از حسرتِ جاده ها
از چشم های همیشه به راه
از فکر رفته هایی که باز نمی گردند
در سرزمینی که هر طرفش خورشیدی غروب می کند
هیچ فردایی
تکرار می کنم
هیچ فردایی
روز موعود نیست.
نمی دانم
خودم تمام شده ام
یا تو؟
که پریان الهامم
بر سر سطرهای خالی
ضجه می زنند
در واقع
من همان کهنه ماهیگیری هستم
که سعی دارد
شعر روشنت را
صید کند
اما دیگر از آسمان
ماهی
نمی چکد!
معتاد شده ام
به مخدری ...
به نام تو
ترک که نه ،
مرگ را انتخاب می کنم!
چگونه تو را فراموش کنم؟
اگر تو را فراموش کنم
باید سال هایی را نیز که با تو بوده ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها را و جاده ها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیخته ای.
عشق ،
بی پروا می وزد
و خوب می دانم
جهان ،
هرگز ،
مصون نخواهد ماند از عشق.
من بهترم و نیست ملالی تو چطور؟
چشمی بزنم گذشته سالی تو چطور؟
تنها نشدم هنوز، گنجشک و درخت
می پرسد از این حقیر حالی تو چطور؟
از یاد نرفته ام و همبسترم است
گل های قشنگ سرخ قالی تو چطور؟
اوضاع خلاصه کاملاً امروزیست
بی دغدغه، روبه راه، عالی، تو چطور؟