سمیه شاهقلی
دیگر بخندی یا نخندی
آب در دلم تکان نمی خورد
این چشمه سالهاست خشکیده.
برچسب: ،
ادامه مطلب
دیگر بخندی یا نخندی
آب در دلم تکان نمی خورد
این چشمه سالهاست خشکیده.
تو را می شناسم
تو را باز می شناسم
در انبوهی رهگذران بسیار
در انبوهی مردمکان بسیار
در انبوهی ستارگان بسیار
چرا که تو آنجا نیستی
چرا که تو تنها
در قلب و جان منی.
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند
یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسان ها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای یک روز.
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفیست
که به خنده های تو دل بسته است.
در آرامش بیکران دلم
و آبی زلال چشمان تو
بیا هر دو به دریا بزنیم.
خاموشی ناگاه شمع را
دل مسوزان
باد را نشان تو داد و
جانش ...
با باد رفت.
ای همنفس ای همنفس ای همنفسم!
دلتنگ تر از پرنده های قفسم
چون باد ز هر پیچ و خمی می گذرم
شاید که به عطر گیسوانت برسم
هم پرنده
هم گلوله ای که بر دلش نشست
هر دو می گریند
آرزوی پرواز بیشتر بر دلشان ماند.