علی موسوی گرمارودی
گیسوانش را نسیم آرام می بافد
برکه پیش روی او آیینه می گیرد
زیر پایش قالی سبز بهاران گسترانده دشت
بر سرش مهتاب، شبها نقره می پاشد
پای برجا، این درخت آرزوی ماست
در کنار برکۀ امید
نام زیبایش:
درخت بید.
برچسب: ،
ادامه مطلب
گیسوانش را نسیم آرام می بافد
برکه پیش روی او آیینه می گیرد
زیر پایش قالی سبز بهاران گسترانده دشت
بر سرش مهتاب، شبها نقره می پاشد
پای برجا، این درخت آرزوی ماست
در کنار برکۀ امید
نام زیبایش:
درخت بید.
این چه رسمی است، چه کس گفته چنین
با گره سال خود آغاز کنیم؟!
از هزاران گرۀ مانده به راه
تو بیا تا گره ای باز کنیم.
و دریایی شاد می شود
وقتی تور را
خالی از آب بیرون می کشد
ماهیگیر...
درون شعر من سرخ است دریا / و حتی سرخ بینی ساحلم را
چرا؟ چون جای جوهر یا مرکب / بریزم در قلم خون دلم را
رد می شوی
با ماشینی که بوقهای ممتد می زند
برای رسیدن تو به خوشبختی
خودم را
از پنجرۀ اتاقم
شاباش می کنم
ماشینت از من عبور می کند.
شبم بی تو شبی تاریک و خاموش / به آهنگ غم دل می کنم گوش
سکوتی سرد با من همنشینه / شدم تک لالۀ دشت فراموش
بهاری داری از وی بر خور امروز / که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد / چو هنگام خزان آید بَرَد باد