موج می داند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان کی بوده ایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی می کند باز کبوترخورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان هم کاسه است
تا بلرزاند تن هر شام آخر خورده را
خون دلها خورده ام عمری و خواهم خورد باز
جام دیگر می دهندش، جام دیگر خورده را
شعر شاید یک زن زیباست من هم، سایه اش
عاشق خود می کند هر کس به من برخورده را
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۱۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ماه نه
ابر است که می رود
نترس.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۱۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
با قلب من ای عشق کاری کن که باید!
کاری که دل بردارم از اما و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که حتی از خودت هم برنیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در آیینه خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۱۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ای دلبر عیسی نفس ترسایی
خواهم به برم شبی تو بی ترس آیی
گه پاک کنی با آستین چشم ترم
گه بر لب خشک من لب تر سایی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
کار دستم داده
این دست و دلبازی
دیگر تو حکم کن!
من ...
دلم را باخته ام.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ز نو شد زنده با ما ماجرای لیلی و مجنون
من و آیینه ایم امروز جای لیلی و مجنون
خدای عاقلان بازیچۀ طفلان برزن شد
به یک شب همنشینی با خدای لیلی و مجنون
از این بی دست و پایی ها که من با خویشتن دارم
قیاسی می توان کرد از حیای لیلی و مجنون
به جز با ما نشاید راز ما را با کسی گفتن
که در عالم نشد کس آشنای لیلی و مجنون
نهان کردیم داغ مرگ خود از خویشتن حتی
نباشد جای نامحرم عزای لیلی و مجنون
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
چشمانت را که می بندی
جهان در سیاهی فرو می رود
و اقلیم وجود من
نورافشان می شود
غروب یک وادی
طلوع سرزمین دیگریست.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
نقاش اگر بودم
تو را
در آغوش می کشیدم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
رویا نبود، خاطره نه، دلپذیرتر
بود از تمام منظره ها بی نظیرتر
او رفت و گفت: «پشت سرم آب هم نپاش»
وقتی که رفت در پی او شد مسیر، تر
دست و دلش نرفت فراری شود ز من
از دست من رها شد و در دل اسیرتر
مجنون به کوه زد که بفهمند مردمان
در راه عشق کوه و کمر دلپذیرتر
جویی که بود در پی دریا بزرگ شد
رودی که نیست طالب دریا حقیرتر
من آدمم، تو آدمی و کوه نیستیم
پس می رسم به چشم تو گیرم که دیرتر
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ایلیاتی! اسب را زین کن به جنگ دیگری
خون به پا شد باز از چشم قشنگ دیگری
خون به راه افتاده دارد، سیل می آید به دشت
تا بگیرد دشت و اقلیم تو رنگ دیگری
ناز شستت! غیرت یک ایل در دستان توست
این تفنگ افتاد از دستت، تفنگ دیگری
کار دنیا باز هم لنگ است و می ترسم که باز
مادری زاید شبی تیمور لنگ دیگری
دشت، جولان گاه شد امشب نگیرد ماه من!
دامنت را پنجۀ تیز پلنگ دیگری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)