رضا کاظمی
در تمام حنجره هایی که تو را می خوانند
قناریِ کوچکِ دست آموزی هست
که دفتر نُت های مرا
دوره می کند هر شب.
برچسب: ،
ادامه مطلب
در تمام حنجره هایی که تو را می خوانند
قناریِ کوچکِ دست آموزی هست
که دفتر نُت های مرا
دوره می کند هر شب.
یا رب ز کمالِ لطف ، خاصم گردان
واقف به حقایقِ خواصم گردان
از عقلِ جفاکار دل افگار شدم
دیوانۀ خود کن و خلاصم گردان
اگرچه در ظاهر جز دو حرف کوچک نیست
هزار حرف و صداست
هزار آه نگفته
هزار راز نهفته
هزار راه نرفته
به ژرفناکی تاریخ
به وسع قدمت اجداد
خروش و ولوله برپاست
چه فکرهای نکرده
چه خواب های ندیده
چه رنگ های پریده
امیدهای بریده
درون واژۀ این دل
همین صراحی کوچک
چو آب در دل شیشه
عیان و ناپیداست.
این روزها
بیشتر از همیشه
شعر می خوانم
باید مطمئن شوم
قبل از من
تو را
نسروده باشند.
از درون بیشه های شب
صدای چیزی می آید که راه می رود
روی برگ های ریخته.
کویر تشنۀ باران است
«حمید» تشنۀ خوبی
به من محبت کن!
که ابرِ رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خارِ بیابان بنفشه می رویید
و بوی پونۀ وحشی به دشت بر می خاست
چرا هراس، چرا شک؟
بیا که من بی تو
درخت خشکِ کویرم که برگ و بارم نیست
امید بارش بارانِ نو بهارم نیست.
سکوت...
ماه...
و مردمک سیاه چشمان شب
در خیالم قدم می زنی
و کتانی هایت بوی آسمان می گیرند.
چشمانت را ببند
و فکر کن
روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای
این شهر
زنی را که روی پای خودش راه می رود
دوست ندارد.