سید محمد مرکبیان
من آدم تنهایی بودم
با تو تنهایی ام کامل شد
تو نیمِ دیگر تنهایی منی.
برچسب: ،
ادامه مطلب
من آدم تنهایی بودم
با تو تنهایی ام کامل شد
تو نیمِ دیگر تنهایی منی.
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان، توبۀ ما را مشکن
چون توبۀ عاشقان به مویی بند است
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
عکست رویت به مه افتاد و ...
بدن از رمق افتاد و ...
نشستم.
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبۀ قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیالۀ چای افتاد
سکوت آب
می تواند خشکی باشد و فریاد عطش
سکوت گندم
می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانۀ قحط
همچنان که سکوت آفتاب
ظلمات است
اما سکوت آدمی
فقدان جهان و خداست
غریو را تصویر کن!
آن سوی جهان دهانی از همهمه نیست
از ریزش تدریجی تن واهمه نیست
آن سو نه زمان، نه سمت، اینجا که منم
شکل دگری هست که شکل همه نیست
جسمم در شهرهای شلوغ
و روحم در بیشه های دور
زندگی این گونه به سر شد
گویی نبودم هرگز
چون جایی که می باید نبودم.
نه همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار در این بادیه دامان از من
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
قمری ریخته بالم، به پناه که روم؟
تا به کی سر کشی ای سرو خرامان از من
به تکلم به خموشی به تبسم به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از من
نیست پرهیز من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامن عصیان از من
گر چه مورم ولی آن حوصله را هم دارم
که ببخشم بود ار ملک سلیمان از من
اشک بیهوده مریز این همه از دیده کلیم
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من