وحید عمرانی
از هر چه غم است گشته بودم آزاد
فریاد از این دامِ زمانه فریاد
ناگاه کمین گشود از مشرقِ دل
یلدای سیاهِ گیسوانت در باد
برچسب: ،
ادامه مطلب
از هر چه غم است گشته بودم آزاد
فریاد از این دامِ زمانه فریاد
ناگاه کمین گشود از مشرقِ دل
یلدای سیاهِ گیسوانت در باد
چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیمِ آشنایی
چنان گشتم غبار آلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی
رویای آبی اش را
خزر خزر می گرید
میان تنگ بلور.
آدرس وبلاگ: http://www.morningwind.blogfa.com/
زخمی کهنه در دل دارم
سایۀ رنجی بی پایان
دلخوشم به مرهم نوازش دستانت
اما تو ...
تا زخمی نو بر دل نزنی
دستی بر زخم کهنه ام نمی کشی!
آدرس وبلاگ: http://www.rahadarband2.blogfa.com/
درختِ اقاقیا را دوست دارد
کسی که از درخت سرو متنفر است
غوغا بر سر سرو است و اقاقیا
بر سر اختیار
نه درخت
تو خود درختی
خود دوست داشتن
و دوست داشتن
جبر است.
خسته از
تیر و ترکش و باروت
سال ها ...
در حسرت تو
تکرار می شوم!
از سوی شاعر تقدیم شده به همۀ شاعران وبلاگ شعر کوتاه.
/**/
باران که می بارد
زمان و مکان در هم می آمیزند
در جریان مرموز و سیّال هوا
کسی چه می داند
که قطره های این باران
هر کدام در چه هنگام
و از کدامین دریا برخواسته اند؟
رازیست باران!
حافظ پی عشق است، چه مسجد چه کنشت
خیام؛ رخ یار و بهار و لب کشت
ما نیز نهیم پای دل بر سر عقل
باشد که شویم از این جهنم به بهشت!