گروس عبدالملکیان
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافیست چشم هایم را ببندم
هر قفلی که می خواهد به درگاه خانه ات باشد
عشق پیچکی است که دیوار نمی شناسد.
برچسب: ،
ادامه مطلب
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافیست چشم هایم را ببندم
هر قفلی که می خواهد به درگاه خانه ات باشد
عشق پیچکی است که دیوار نمی شناسد.
صهبای سحر جام مرا می خواند
صحرای خطر گام مرا می خواند
وقت خوش رفتن است هان گوش کنید
از عرش کسی نام مرا می خواند
برف از بس که در این باد ، پریشان شد و ریخت
رفت و خود را به بیابان زد و باران شد و ریخت
شمع و پروانه یکی ، مسجد و میخانه یکی
بس که باید همه در پای تو ویران شد و ریخت
مست می آمد و آن باده که در دستش بود
آبروی دو جهان بود ، مسلمان شد و ریخت
آبروی دو جهان ، خون گلوی دو جهان
اشک های تو در آن سوی بیابان شد و ریخت
لب این رود نشست و کفِ آبی برداشت
که نگاهش به تو افتاد و پشیمان شد و ریخت
ای که نزدیک تری از رگ گردن به بهار
غنچه ات قطره ای از خون شهیدان شد و ریخت
مصائبم را مدارا می کنی
خوشی های کمیاب به تو می دهم
مثل همزیستی مسالمت آمیز
میان مسلمانان و می فروشان.
فراقت در دلم آتش به پا کرد
مرا در دشت تنهایی جدا کرد
دو صد نفرین به جان باغبانی
که گل ها را ز بلبل ها جدا کرد
تیک تا کی؟
تیک تا کی؟
تیک تا کی؟
صدای ساعتی خسته
که به خودش بمب بسته!
بی تو
روزهایم شب است
شب هایم ...
نمی دانم
شاید جهنم سیاهیست که تا ابد
خاطرۀ نور را
حتی از زوایای پنهان وجودش هم
به کلی زدوده است.