خبر به دورترین نقطة جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد......
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۴۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
نه سیب نه گندم است بین من و تو
بین من و تو گم است بین من وتو
این عشق که دیگران از او می گویند
یک سوءتفاهم است بین من و تو
" جلیل صفربیگی "
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرقی سرد به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پیدا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
و به عشق تو فرآیند تنفس را هم
جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست
من دمم را به امید تو مسیحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل
و من امروز بر این شیشه تو را "ها" کردم
آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی
جای هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم
شاعر : ناشناس
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی
خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی
در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی
کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی
مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی
در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی
عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگیشاعر : طاهری
با تشکر از سینا عزیز بابت معرفی شاعر
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟به زیر کدامین آسمان، روی کدامین کوه؟که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوهکه از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!کجا باید صدا سر داد؟فضا خاموش و درگاه قضا دور استزمین کر، آسمان کور استنمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟اگر زشت و اگر زیبااگر دون و اگر والامن این دنیای فانی راهزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارمبه دوشم گرچه بار غم توانفرساستوجودم گرچه گردآلود سختی هاستنمی خواهم از این جا دست بردارم!دلم با صد هزاران رشته، با این خلقبا این مهر، با این ماهبا این خاک با این آب ... پیوسته استمراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیستتوان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیستهوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیستجهان بیمار و رنجور استدو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیستاگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی استنمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزمبمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزمخرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانمبه پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانمچه فردائی، چه دنیائی!جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...نمی خواهم بمیرم، ای خدا!ای آسمان!ای شب!نمی خواهمنمی خواهمنمی خواهممگر زور است؟شاعر : فریدون مشیری
عاشق اشعار فریدونم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

از دل و دیده ، گرامی تر همآیا هست ؟- دست ،آری ، ز دل و دیده گرامی تر :دست !زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،بی گمان دست گرانقدرتر است .هر چه حاصل کنی از دنیا ،دستاورد است !هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،دست دارد همه را زیر نگین !سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .در فروبسته ترین دشواری ،در گرانبارترین نومیدی ،بارها بر سرخود ، بانگ زدم :- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،دست که هست !بیستون را یاد آر ،دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،دست هایی که به هم پیوسته است !به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پایدست هایش بسته است !دست در دست کسی ،یعنی : پیوند دو جان !دست در دست کسییعنی : پیمان دو عشق !دست در دست کسی داری اگر ،دانی ، دست ،چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛لحظه ای چند که از دست طبیب ،گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ،پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !دست ، گنجینه مهر و هنر است :خواه بر پرده ساز،خواه در گردن دوست ،خواه بر چهره نقش ،خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در یاری نابینایی ،خواه در ساختن فردایی !آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دمسرنوشت بشرست ،داده با تلخی غم های دگر دست به هم !بار این درد و دریغ است که ماتیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولیدست هامان ، نرسیده است به هم !
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنندپوشانده اندصبح تو راابرهای تارتنهابه این بهانه که بارانی ات کنندیوسف به این رها شدن ازچاه دل مبنداین بار می برند که زندانی ات کنندای گل گمان نکن به شب جشن می رویشایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنندیک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیستاز نقطه ای بترس که شیطانی ات کنندآب طلب نکرده همیشه مراد نیستشایدبهانه ایست که قربانی ات کنندفاضل نظری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
شاعر : زنده یاد قیصر امینپور
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
شعری از فروغ فرخ زاد
هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
روی خاک با تنم که مثل ساقه ی گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیم نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم
در فغان لذتی که پاکتر
از سکوت ساده ی غمیست
آشیانه جستجو نمی کنم!
در تنی که شبنمی ست
روی زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حروف در هم جنون
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟
این ترانه ی من است
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این نبوده!!!!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
دانشجویان در ملل مختلف
ژاپن: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!
مصر:
درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
هند:
او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که
سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و
سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
عراق:
مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می
خواند!
چین:
درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم
قیمت جنس اصلی می فروشد!
اسرائیل:
بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را
گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! (مرگ بر ا س ر ا ئـ ی ل
)
گینه بی صاحاب!!:
او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله
ای درس بخواند!
کوبا:
او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول
عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
پاکستان:
او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در
بیاید!
انگلیس:
نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می
شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!
ایران:
عاشق تخم مرغ است
! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می
نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می
کند
! عاشق عبارت « خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس
! هر روز
دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید
! او سه سوته
عاشق می شود
! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار
می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که
چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند!
خیابان متر می کند ودر یک کلام عشق و حال می کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض
است!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۴۹:۳۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)