بیژن ارژن
مشتی تخمه دهانشان را بسته است / این قصّه آفتاب گردانها بود
برچسب: ،
ادامه مطلب
مشتی تخمه دهانشان را بسته است / این قصّه آفتاب گردانها بود
صهبای سحر جام مرا می خواند / صحرای خطر گام مرا می خواند
وقت خوش رفتن است هان گوش کنید / از عرش کسی نام مرا می خواند
افعال جهان بر دلم آسان میکن / وافعال بدم زخلق پنهان میکن
امروز خوشم بدار و فردا با من / آنچ از کرم تو را سزد آن میکن
شیخی به زنی فاحشه گفتا پستی / هر لحظه به دام دگری بنشستی
گفتا شیخا چنان که گویی هستم / آیا تو چنان که مینمایی هستی؟!
با تشکر و سپاس فراوان از دوست عزیزم فیروز ، معلم زحمتکش و فداکار به خاطر ارسال این رباعی ها.
نام وبلاگ : (بارون) که در لیست پیوندهای همین وبلاگ قرار دارد.
نه افلاطون کند فکری به حالم / نه جالینوس داند من چه حالم
علاج درد فایز نیست درمان / بزن مطرب دمی تا من بنالم
با تشکر فراوان از دوست گرامیم ، حسین عزیز ، نویسنده وبلاگ کاشف دزفولی به خاطر ارسال این رباعی.
در دیر مغان دف و رباب آوردند / سجاده ببردند و شراب آوردند
گفتم که شراب را کبابی است مقیم / دلها همه بردند و کباب آوردند
در کوی خرابات چه درویش و چه شاه / در راه یگانگی چه طاعت چه گناه
بر کنگره عرش چه خورشید و چه ماه / رخسار قلندری چه روشن چه سیاه
صد قافله بیشتر در این ره رفتند / وین طرفه که هیچگونه پی پیدا نیست
از نرگس چشم قصد جادو داری / در کشتن ما دو تیغ ابرو داری
هرگز رخ انورت نبیند چشمی / چون پرده ز زلف خویش بر رو داری
برگرفته از وبلاگ دوست گرامیم حسین عزیز به آدرس :
http://kashefedezfuly.blogsky.com/
در راه یگانگی نه کفر است و نه دین / یک گام ز خود برون نه و راه ببین
ای جان جهان تو راه اسلام گزین / با مار سیه نشین و با خود منشین
هر روز ز نو پرده دیگر سازی / تا در پس پرده عشق با خود بازی
چون تو نفسی به سر نیایی از خویش / هرگز به کسی دگر کجا پردازی