آمدم ...بودی!
اما مثل قبل نبودی!!
رفتم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۱۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تنها چیز نوپرستوان اند
در آسمان شهر.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
با آنکه دلم در غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
روزهای آخر سال استبه همین زودی ها
سال نو را تحویلمان می دهند
هفت سین ما امسال
هفت سیلی محکم است
که صورتمان را سرخ می کند.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
خدایا عشق مهرویان عالم
به رنج بی وفایی ها نیرزد
هزاران سال و ماه آشنایی
به یک روز جدایی ها نیرزد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
من نمی دانمو همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان،
این دانا، این پیغمبر
در تکاپوهایش،
چیزی از معجزه آن سو تر
ره نبردست به اعجاز محبت،
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد، که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است!
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن به خدا، سهل ترین کار است
و نمی دانم،
که چرا انسان، تا این حد،
با خوبی بیگانه ست
و همین درد مرا سخت می آزارد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفتدیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تا بر سر کبر و کینه هستی پستی
تا پیرو نفس بت پرستی مستی
از فکر جهان و قید اندیشۀ او
چون شیشۀ آرزو شکستی رستی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
من تمنّا کردمکه تو با من باشی
تو به من گفتی:
- هرگز، هرگز ...
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصۀ این
هرگز
کشت.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
اتفاق نبودآنچه افتاد؛ من بودم!
سقوط آزادی داشتم،
از چشمانت.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۸:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)