وحید عمرانی
چشمانت
دو آیۀ روشن از کتاب مقدس منند
که هر روز و شب
در جهان های تاریک ذهنم
مرورشان می کنم
باشد که رستگار شوم.
برچسب: ،
ادامه مطلب
چشمانت
دو آیۀ روشن از کتاب مقدس منند
که هر روز و شب
در جهان های تاریک ذهنم
مرورشان می کنم
باشد که رستگار شوم.
دستفروش هم دیگر
«قلب» می فروشد
بدون مُهر
یا مِهرِ استاندارد
معلم همیشه می گفت:
از دستفروش چیزی نخرید!
لبخند بزن دو چشم بارانی را
تجویز کن این نگاه - درمانی را
یک شعله بخند تا به آتش بکشی
دانشکدۀ علوم انسانی را
تو اولین روز بهاران
من آخرین روزم از اسفند
من با توام نزدیکِ نزدیک
تو ...
اندازۀ یک سال از من دور.
در ایوان چشمانم نشسته ای
با لبانی پر از خرمالو
ناگاه گس می شود دهانم
از رویای آن همه بوسه ...
و به جایی ببر
که بوی گل ها مستم کند
بگذار در این دنیا
حداقل بوی آنها نصیبم شود!
این اثر به مناسبت روز عصای سفید گفته شده است.
در مسیر اشک هایم
به تعداد روزهای نیامدنت
درخت می کارم
این جنگل سبز روی گونه ام
«انتظار» نام دارد.
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است
چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست
قبای زندگی اش از دمِ صبا چاک است
اگر ز رمز حیات آگهی مجوی دگر
دلی که از خَلِش خار آرزو پاک است
به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی
چو خس مزی که هوا تیز و شعله بیباک است
صدای افتادن یخ
در لیوان شربت بابونه
کاش ...
کسی هر روز
جهانی خنک را
پیشکشم می کرد.