مینوشمت که تشنگیام بیشتر شودآب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج دادهاست
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟
مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبرد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود
#محمد_علی_بهمنی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۱۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا امواج ترا به من رساندند امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آندم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گوئی که ترا به خواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را میخواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید
در ما تب تند بوسه میسوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آبهای لرزان
بازیچهی عطر و نور بودیم
میزد، میزد، درون دریا
از دلهرهی فرو کشیدن
امواج ، امواج ناشکیبا
در طغیان بهم رسیدن
دستانت را دراز کردی
چون جریانهای بیسرانجام
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند روی لبهام
یک لحظه تمام آسمان را
در هالهئی از بلور دیدم
خود را و ترا و زندگی را
در دایرههای نور دیدم
گوئی که نسیم داغ دوزخ
پیچید میان گیسوانم
چون قطره ئی از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم
آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بیآنکه مرا بخویش آرند
آرام ترا فرو کشیدند
پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خوابها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید
پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و هایهای دریا
شاید که مرا بخویش میخواند
در غربت خود، خدای دریا
#فروغ_فرخزاد
از دفتر اسیر
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
بیخود نگو«شب خوش»که من ازغصه سرشارم
خوابی ندارد بی تو اینجا چشم ِ خونبارم
وقتی دلم از من تو را همیشه میخواهد
خوابی مگر آید به این چشمان بیدارم
آخر بگو بی تو چگونه میشود خوابید
وقتی تو هستی دائماً در فکر و افکارم
این چشمهای مضطرب را با چه امیدی
دور از تو من باید به دست خواب بسپارم
همیشه پرسیدی و گفتم حال من خوب است
امّا نمیدانی از این جمله چه بیزارم!
وقتی تو را اینجا ندارم در کنار ِ خود
دیگر خوشی میماند آیا در شب ِ تارم؟
وقتی تمام حس ِ قلبم بی تو تنهایی ست
اصلاً بگو من بی تو حال ِ خوش مگر دارم؟
#سعید_غمخوار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
شانههای تو همچو صخرههای سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه میکشد چو آبشار نور
شانههای تو
چون حصارهای قلعهای عظیم
رقص رشتههای گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخههای بید در کف نسیم
شانههای تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفتهام کنار پیکر تو بیقرار
جای بوسههای من به روی شانههات
همچو جای نیش آتشین مار
شانههای تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانههای گرم و روشن عرق
برق میزند چو قلههای کوه
شانههای تو
قبلهگاه دیدگان پر نیاز من
شانههای تو
مهر سنگی نماز من.
#فروغ_فرخزاد
سرود زیبایی
از دفتر عصیان
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۱۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تحت تعقیب
یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمینت
هستیم تحت تعقیب!
خوردیم در زمینت
این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس
از سکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم...
حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب نیم خورده
باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول ...!
سعید بیابانکی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
شعر طنز :
آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟
خانه ی بی بام و در، دیوار می خواهد چه کار؟
شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید،،
مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟
کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً کاغذ آچار می خواهد چه کار؟
هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست
مانده ام این ریش را «ستّار» می خواهد چه کار؟
آن صدای مخملی، بی ساز خیلی بهتر است
من نمی فهمم «حسن» گیتار می خواهد چه کار؟
حضرت مجنون فقط لیلی به دردش می خورد
در بیابان ها، کش شلوار می خواهد چه کار؟
سرزمین بی حساب و بی کتاب از هر نظر
در شگفتم مرکز آمار می خواهد چه کار؟
اصفهان خشک و بی آب و علف، در حیرتم
زنده رودش مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟
با دو لنز سبز، وقتی چشم رنگی می شود،
سینمای مملکت «گلزار» می خواهد چه کار؟
کارگردانی که سیمرغ بلورین برده است
من نمی دانم دگر اُسکار می خواهد چه کار؟
شاعری که بیت بیتِ شعرهایش آبکی ست
جمله ی «تکرار کن، تکرار» می خواهد چه کار؟
شوفری که با «یساری» روز و شب سر کرده است
پشت خاور، سی دی «عصّار» می خواهد چه کار؟
هشت تا گُل خورده این دروازه بان تیره بخت
من نمی فهمم دگر اخطار می خواهد چه کار؟
کار بسیار است و بی کاری کم و فرصت زیاد
واقعا کشور وزیر کار می خواهد چکار؟!
سعید ببابانکی....
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
در نبودت چشمهایم پُر ز باران میشود
اشک میلرزد به روی گونه غلطان میشود
تا کسی اسمِ تو را میآورد در پیش من
ذهنم از فکر ِ تو مثل یک خیابان میشود
مثل گنجشکی که تیری خورده باشد بی هوا
بر زمین میافتم و قلبم هراسان میشود
هر چه میگردم به دنبالت نمیبینم تورا
دیدنت تنها فقط در خواب آسان میشود
خاطراتم با تو در این ذهن پُر آشوب من
بارها مانند یک سریال اکران میشود
کوچه های شهر را طی میکنم بیاختیار
آرزویم دیدن ِ لبهای خندان میشود
تا به خود میآیم از فکر تو میبینم که باز
کوچهها را رد شدم فکرم پریشان می شود
#سعید_غمخوار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تا خدا در صف عشاق تو تصویرم کردتیری از غیب نگاه تو زمین گیرم کرد
آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند
شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد
اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را
بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد
چون که فهمید من از نطفه ی طوفان هستم
با ژن عشق تو در بند رَحِم پیرم کرد
من همان قلعه ی صافم که پس از صدها سال
طیّ صد ثانیه نیرنگ تو تسخیرم کرد
تا که بالاتر از آن حد معیّن نروم
از نوک قلّه به این درّه سرازیرم کرد
آه از این عشق که اوّل پر پروازم داد
سپس از ترس رسیدن به تو زنجیرم کرد
#غلامرضا_طریقی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
دیده ام خورشید را در خواب تعبیرش توییخواب دریا و شب مهتاب تعبیرش تویی
زان لب شیرین حوالت کن برایم بوسه ای
ای که رویای شراب ناب تعبیرش تویی
🌻از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رمل و اصطرلاب تعبیرش تویی
خود ، نه تنها خواب های چشم تن بل بی گمان
هر چه چشم جان ببیند خواب ، تعبیرش تویی
خوب من ! خواب تو را دیدن در این دنیای بد
چون گل روییده در مُرداب ، تعبیرش تویی
🌻خواب دیدار تو و فریادهای من که : آی !
رفتم از دستت مرا دریاب ! تعبیرش تویی
#حسین_منزوی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
✔️غزل
بله به خیر تو ای ناخدای انسانها
پناه می برم از شر شوم شیطانها
نتیجه ی همه ی استخاره ها خیر است
اگر به نیت تو وا شوند قرآنها
به آسمان تو سر سوده اند دریاها
به خاک پای تو باریده اند بارانها
تو آنِ مطلقی و سالهاست بیهوده
به «عرف» خالی تو دلخوشند عرفانها
حکایتِ نیِ هستی تو هستی ای آنکه
پیامبر شده اند از دم تو چوپانها
به لطف ذره ای از شور خود چنان کردی
که شمس رقص کند در میان دیوانها !
به پای بسته ی من بند نیست وقتی که
به دست باز تو وابسته اند پیمانها !
همیشه با منی و می توانم از نزدیک
زیارتت بکنم با طواف میدانها
غلامرضاطریقی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)