جنگل به جنگل سوخت جانمدر گرفتم،
وقتی تو را در بر گرفتم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
من دل به دل سیاه مستت دادم
خورشید به چشم شب پرستت دادم
گفتی که سراب را به تصویر بکش
خندیدم و آیینه به دستت دادم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
زیر پتودنیای بزرگ تری است
رویاهای من...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
اندازۀ هر چه دار سر هستم من
کابوس ترین خواب تبر هستم من
هر شاخه ام آبستن صدها قلم است
از ریشۀ سرو کاشمر هستم من
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
همۀ مردها جنایتکار هستند؛چون هر کدام،
حداقل برای یک بار هم که شده،
خونی ریخته اند...
بر دامان یک زن.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
آبها از شوق فریاد می کشندعزم دریا دارد،
رود بیقرار.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
این وبلاگ تا پاییز سال جاری به روز نخواهد شد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
خسته ام...می خواهم کمی در شب چشمهاش بخوابم
لالایی ام را بخوان مادر.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
گویند می لعل چرا داری دوست
آنی که غمم بُرد و هم افزود نکوست
می رنگ لبش دارد و تا هست مرا
لب بر لب جام، در دلم قصۀ اوست
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۷:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)