خوشا چون سروها استادنی سبز
خوشا چون برگ ها افتادنی سبز
خوشا چون گل به فصلی سرخ مردن
خوشا در فصل دیگر زادنی سبز
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا در کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
قدیسان به هر کجا خانه کنند،
فضای خویش را زیبا سازند
بنگر که افلاکی عظیم
ستاره ای را همراه شده اند.
گناه نکرده تعزیر می شوم
حال آنکه تو
با هزار شیشۀ شراب در چشمانت
آزادانه در شهر قدم می زنی!
دست بردار پتروس!
بگذار دنیا را آب ببرد
در دنیایی که
اقیانوس آرامَش
به دنبال آرامِش می گردد
صد سد هم بسازی
فقط ...
مشق شب بچه ها را زیاد می کنی!
ای یار کجایی که در آغوش نه ای
امشب برِ ما نشسته چون دوش نه ای
ای سرو روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نه ای
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عِِقد گوهر ز دُرج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش هیزم و زغال نبود
اخگری بهر انتقال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت