گر بخوانی ماجرای زندگی
شرح ناکامی است جای زندگی *
طالب دنیا بسی کوشد بجان
تا شود در زندگی کامران *
لیک دنیا جای خورد و خواب نیست
تشنگان را گو کسی سیراب نیست *
بهر اسایش نباشد روزگار
گاه روزی روشن گه شام تار*
هر کس از دردی برد رنج و عذاب
باشد از اندیشه ای در اضطراب *
عده ای مستند و جمعی هوشیار
عده ای شادند و جمعی داغدار *
عده ای سرمست ناز و نعمتند
برخی از کار جهان در حیرتند*
عده ای از فقر و لذت گشته زار
یا زدست چرخ گردون بیقرار*
جمله نادانند دانایی کجاست
راه تاریک است بینایی کجاست *
تا طریق معرفت روشن کند
وین جهان را جلوهگلشن کند *
تاشود مسعود هر پوینده ای
کام یابد هر دل جوینده ای
خصوصیات دخترا 1. تا زبونشون باز میشه عوض مامان بابا میگن شوهر!!
شباهتو راست میگن که دخترا گربه صفتن و...... ببین از نظر ظاهری هم شباهت دارن
ما اعتماد بر دل دختر نمیکنیم
یکبار کرده ایم و مکرر نمیکنیم
سنجیده ایم نیست وفا در میانشان
ما خواهش وفا ز جفاگر نمیکنیم
زلف سیاه ومژّه و ابروی هیچیک
با یک سبیل مرد برابر نمیکنیم
......
گفتند دلبری بگزینیم و خوش شویم
از دختران گزینش دلبر نمیکنیم
چشمای تو برای من عالم زندگانیه
رنگ چشات برای من امید زندگانیه
من میمیرم اگه تو پیشم نمونی
رنگ دلم آبی شده میشه تو پیشم بمونی
چشمای من منتظرن منتظر رسیدنت
بیا دیگه تنهام نزار فرشته ها ندزدنت ؟
این قلب من میتپه برای تو همینو بس
دق میکنم اگه نیای من میمیرم گوشه قفس
وای رسیدی عزیز من دلم برات تنگ شده بود
عزیز من میدونستی دیشب هیچ ستاره ای غایب نبود
من بودمو تو بودیو ستاره ها مهمونمون
پیشم بمون پیشم بمون پیشم بمون
حاله من خیلی عجیبه دوست دارم بیشم بشینی من نگاهت بکنم تو تو چشام عشقو ببینی
یادته منو و تو داشتیم ساده زندگی می کردیم ازهمین چشمه شفاف رفعه تشنگی میکردیم
یه دفعه یه مهمونه اومدعقلمویه جوری دزدید دل تو به روش نیاوردازهمون دقیقه فهمید
اولش فکرنمی کردم....که دلم رو برده باشه یادلم کوله چشای ...روشنش روخورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد به تو گفتم و دلت از قصه من با خبر شد
اولش گفتم یه حسه یایه احترام ساده اما بعد دیدم که عشقه اخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت اوردی مثله بونه ها تو باییز سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انکیز
بدجوری دیوونتم من فکر نکن این اعترافه همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مثله روزای گذشته من خودم خوندم توچشات یک کسی اینونوشته
اماروحه من یه دریاست بره از موج وتلاطم ساحلش تویی وموجاش خنجرای حرف مردم
اخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
من که اسمون نبودم اما عشقه تو یه ماهه سر زنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه
توکه چشمای قشنگت خونه صدتاستارست.. توکه لبخندطلاییت واسه من عمردوبارست..
بیاومثل گذشته جزبه من...به همه شک کن من بدون تو میمیرم بیا و بهم کمک کن
بیا وبهم کمک کن
اون موقع میره سمت دورترین ادمایی که هستن
میره که حسشو بگه
اومدم مهمون اون اتاق کوچیکت بشم
اومدم از تنهاییم بگم
از نبود اون قلب و
اون دستها
و اون اغوش
اومدم بگم یه نگاه کن به اسمون ستاره ای هست ؟
اینجا ستاره هاش نیستن
اینجا ماهش کم نوره
اینجا سرده
اینجا فقط بغضه
اینجا فقط دلتنگیه
اینجا خاطره هست از همه کس چه مرده چه زنده
اینجا خیلی خالیه
امیدوارم اونجا پر ستاره
ماهش پور نور
خنده شادی حسه خوب ...باشه
خدایا اسمون اونو روشنش
اتاقش رو پر از صدا کن
پر از صدای خنده
مهمونی تمام شد .
این متن به حدی من رو تحت تاثیر قرار داد که بغضم رو شکست
یه جورایی انگار اونی که این متن رو برای من فرستاد مثل من اون شب دلش گرفته بود خیلی دلتنگم یاد گذشته افتادم
رویا خانم ممنون از این متن زیبایی که برام فرستادی
فال مجدد : جهت گرفتن فال جدید ابتدا نیت کرده سپس بر روی دکمه زیر کلیک نمایید.
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم
با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم
با هیچ صدایی....
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را میتوان
با تپش یک قلب
به تمام جهانیان رساند ..........
بگذار بدون هیچ شرمی بگویم:
دوستش دارم....
شنیدستم که مجنون جگر خون
چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
دم آخر کشید از سینه فریاد
زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
هواداران زمژگان خون فشاندند
کفن کردند و در خاکش نهادند
شب قبر از برای پرسش دین
ملائک آمدند او را به بالین
بکف هر یک عمود آتشینی
که ربت کیست دینت چه دینی است
دلی جویای لیلی از چپ و راست
چو بانگ قم به اذن الله برخاست:
چو پرسیدند مَن رَبُک ز آغاز
بجز لیلی نیامد از وی آواز
بگفتا کیست ربت گفت لیلی
که جانم در ره جانش طفیلی
بگفتندش به دینت بود میلی
بگفتا آری آری عشق لیلی
بگفتندش بگو از قبله خویش
بگفت ابروی آن یار وفا کیش
بگفتند از کتاب خود بگو باز
بگفتا نامه آن یار طناز
بگفتندش رسولت کیست ناچار
بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
بگفتند از امام خویش می گوی
بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
بگفتند از طریق اعتقادات
بگو از عدل و توحید و معادات
بگفتا هست در توحید این راز
که لیلی را به خوبی نیست انباز
بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
از آن هستم به هجرانش گرفتار
بخنده آمدند آن دو فرشته
عمود آتشین در کف گرفته
ندا آمد که دست از وی بدارید
به لیلی در بهشتش وا گذارید
که او را نشئه ای از جانب ماست
که من خود لیلی و او عاشق ماست
شنیدم گفت مجنون دل افکار
ملائک را سپس فرمود آن یار
تو پنداری که من لیلی پرستم
من آن لیلای لیلی می پرستم
کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
وفاداری ز مجنون باید آموخت