جلیل صفربیگی
وقتی به سلامت است روی لب تو
انگار قیامت است روی لب تو
لب بر لب تو... دوباره بر می گردم
این بوسه امانت است روی لب تو
برچسب: ،
ادامه مطلب
وقتی به سلامت است روی لب تو
انگار قیامت است روی لب تو
لب بر لب تو... دوباره بر می گردم
این بوسه امانت است روی لب تو
دروغ های زنانه
یا از سر عشق است
یا از سر ترس
چرا که هیچکس
به یاد نمی آورد
زنی در طول تاریخ
ادعای پیامبری کرده باشد.
آسمان را زیر و رو می کنم
از سر خشم
ستاره های لوسی که مدام چشمک می زنند
در سطل می ریزم
ماه خودم را پیدا نمی کنم
تو کجایی؟
کاش می فهمیدی
دلم هر روز تنگ تر می شود
نه اینکه تو بزرگ شده باشی
من آب می روم
آنقدر که اصلاً بعید نیست
همین روزها
توی دریا پیدایم کنند.
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
وگر خطاست! مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف مواجت
به غیر گوشۀ چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
وگرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سردرگمی رسید چه خوب!
که در ادامۀ این راه ردپایی نیست
ای کاش زندگی دور و درازمان را
در باغ های سیمانی شهرها سپری نکرده بودیم
ای کاش جنگلی را برگزیده بودیم
و درخت ها را
که شعرهای زمینند
مسحورانه خوانده بودیم.
و در فضای حضورت معلق بودم
تا اینکه جاذبۀ سکوتت
به خاک حقیقت نشانیدم.
راه می روی
روی خط خطی های پیراهنم
این طرف تر از سلسله اعصابم
هر جا که پایت برسد
و کفش هایت را
می کشی
می کشی
هنوز ...
آنقدرها نرفته ای
که بگویم
دوستت ندارم.