شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی (عراقی)
پیری ز خرابات برون آمد مست / دل رفته زه دست و جام می بر کف دست
گفتا می نوش کاندرین عالم پست / جز مست کسی ز خویشتن باز نرست
برچسب: ،
ادامه مطلب
پیری ز خرابات برون آمد مست / دل رفته زه دست و جام می بر کف دست
گفتا می نوش کاندرین عالم پست / جز مست کسی ز خویشتن باز نرست
گره ام بزنید به چوبی، چیزی
ترسیده ام
مدام باد می آید.
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت ...
سر در گم و خسته و کمی گمراه است / غم مثل همیشه با دلش همراه است
دیروز تمام خاطراتش را خواند / آه است تمام خاطراتش آه است!
صد بار وجود را فرو بیخته اند / تا مثل تو صورتی برانگیخته اند
سبحان الله ز فرق سر تا پایت / در قالب آرزوی من ریخته اند
شب گشت و دوباره طبع مجنون در راه / تا صبح رود چه بر سر من ای ماه
لیلی لیلی کجایی؟ ای لیلی آه / لا حول و لا قوه الا بالله
در اول راه معرفت گم شده ایم / انگشت نمای جمله مردم شده ایم
صد جهد بکردیم که صافی باشیم / افسوس که دردی ته خم شده ایم
من شعر می گویم.
او باغهای فراوانی دارد،
من داغهای فراوانی.
عاشق شده ام مدام در تاب و تبم / از عمق وجود، عشق را می طلبم
شاگرد کلاس چشمه سارم، یعنی / در ماه خلاصه می شود مشق شبم