عین القضات همدانی
دوش آن بت من دست در آغوشم کرد / بگرفت به قهر حلقه در گوشم کرد
گفتم: صنما! ز عشق تو بخروشم / لب بر لب من نهاد و خاموشم کرد
برچسب: ،
ادامه مطلب
دوش آن بت من دست در آغوشم کرد / بگرفت به قهر حلقه در گوشم کرد
گفتم: صنما! ز عشق تو بخروشم / لب بر لب من نهاد و خاموشم کرد
گفتم همه ملک حسن سرمایه توست / خورشید فلک چو ذره در سایه توست
گفتا غلطی، ز ما نشان نتوان یافت / از ما تو هر آنچه دیده ای مایه توست
دیالوگهای تاخیری چه تلخ است / تو در نقشی که می میری چه تلخ است
عصا در دست بالا رفتی از سن / نمایشنامه ی پیری چه تلخ است
با تشکر از دوست گرامی حسین میدری، آدرس وبلاگ: http://dobeititar.blogfa.com/
ای برده سبق ز ماه در زیبایی / رفتی تو و شب ماند و من و تنهایی
یک پنجره نور نذر شبها دارم / خورشید صفت کاش ز در باز آیی
دل عاشق به پیغامی بسازد / خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست / ریاضت کش به بادامی بسازد
تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست / خورشید گلی از چمن حنجر توست
شب وقف مدار چشم هایت مولا / صبح، آینه ی دستِ بهارآور توست
در آتش بی پناهی گریه می کرد / گل گم کرده راهی گریه می کرد
کنار نعش سقای عطشناک / فرات از روسیاهی گریه می کرد
آن نخل به خون تپیده را می بوسید / آن مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید، کنار علقمه خم شده بود / دستان ز تن بریده را می بوسید
ما می زدگان مست و خرابیم همه / بر خاک درش به پیچ و تابیم همه
از پرتو روی بی مثالش، رخشان / خود نیک چو بنگری، حبابیم همه
آدرس وبلاگ : http://32-mn.blogfa.com