به مناسب سالگرد شاعر بزرگ محمدحسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار و بزرگداشت روز شعر و ادب
در وصل هم به شوق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقلِ آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
پروانه را شکایتی ازجور شمع نیست
عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم
خلقم بر روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شوای شرار محبت که بی غشم
هرشب چو ماهتاب ببالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
شهریار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین شاید کمی همکیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
(محسن عبیدی)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
باور نمی کنم که در آن باغ پر بهار
چیزی به غیر زاغ و به جز برگ زرد نیست
باور نمی کنم که در آن دشت مردخیز،
از بهر یک نبرد دلیرانه مرد نیست!
باور نمی کنم همه مستانه خفته اند
در راه چاره هیچکس رهنورد نیست
(ژاله اصفهانی)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
آنکه بر خوان غم عشق تو مهمانم کرد
خاطرش شاد که شرمنده ی احسانم کرد
گفته بودم که ننوشم می و عشرت نکنم
فصل گل آمد و از گفته پشیمانم کرد
جان من از مرض عشق بفرمان تو شد
نازم آن درد که شایسته ی درمانم کرد
هدهد باد صبا نامه ی بلقیس وشی
بر من آورد و از آن نامه سلیمانم کرد
آنکه از برگ گلش خار خلد بر کف پا
چشم بد دور که جان سر مژگانم کرد
دوش از زلف شکن در شکنت باد صبا
بسکه آشفته به من گفت پریشانم کرد
غنچه سان تنگدل و سر بگریبانم کرد
آفرین بر قلم شهد فشانت "آتش"
که ز شیرین سسخنی شهره ی ایرانم کرد
آتش اصفهانی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
بی تو دنیا بر سرم آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
آنکه اول نوش دارو می نمود
بر لب ما زهر نیش مار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت
رفتن و مردن علاج کار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد
عاقبت با حیله سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟
مُردم از بس زندگی تکرار شد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو
عاشقان محرم یارند ز اغیار بگو
هم تو داری خبر از زلف گره در گرهش
پیش ما قصه ی دلهای گرفتار بگو
شرح غارتگری زلف دلاویز بکن
وصف خون ریزی آن نرگس عیار بگو
گوش را چونکه ز پیغام نصیبی دادی
کی بود چشم مرا وعده ی دیدار؟ بگو
چون حکایت کنی از دوست، من از غایت شوق
با تو صد بار بگویم که دگر بار بگو
تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش
سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو
ای صبا بنده نوازی کن و احوال "همام"
وقت فرصت به در بندگی یار بگو
همام تبریزی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
فریدون مشیری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
بعد از آن دیوانگیها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا او مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر
به چشمت چیستم؟
لیک در آیینه می بینم که
وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه ی هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم به سوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او چو در من مرد
ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بیتاب مرا در بر گرفت
آه... آری... این منم.... اما چه سود
او که در من بود
دیگر
نیست نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود
آخر کیست؟ کیست؟
فروغ فرخزاد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)

شنیدستم غمم را می خوری این هم غم دیگر
دلت بر ماتمم می سوزد اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا بدست آرم جز این دل محرم دیگر
مرا گفتی دم آخر ببینی دیر شد بازآ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
معاذاله اگر بگشاید از گیسو خم دیگر
بجان دوست غیر از درد دوری از دیار خود
در این دنیا ندارد جان «لاهوتی» غم دیگر
ابوالقاسم لاهوتی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
حیرت زده ام،تشنه ی یک جرعه جوابم
ای مردم دریا، برسانید به آبم
آیا پس از این دشت، رهی هست؟ دهی هست؟
یا اینکه به بیراهه دویده ست شتابم
من کوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه
شاید که تو را- ای عطش گنگ- بیابم
آهی و نگاهی و...- دریغا که خطا بود
یک عمر که با آینه ها بود خطابم
هر صبح حریصانه من و حسرت خفتن
هر شب من و اندوه که حیف است بخوابم
چون صاعقه هر بار که عشق آمد و گل کرد
یک شعله نوشتند ملایک به حسابم
می نوشم از این تلخ، اگر آتش، اگر آب
حیرت زده ام، تشنه ی یک جرعه جوابم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۰۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)