وحید عمرانی
ما سوخته ایم از ازل در تب دوست
مانند شهاب شعله ور در شب دوست
تلخی جهان به کام ما شیرین است
تا نُقل شراب ماست قند لب دوست
برچسب: ،
ادامه مطلب
ما سوخته ایم از ازل در تب دوست
مانند شهاب شعله ور در شب دوست
تلخی جهان به کام ما شیرین است
تا نُقل شراب ماست قند لب دوست
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دلی که معرفت کسب داغ را گم کرد
شناسنامۀ گلهای باغ را گم کرد
کسی که نام عزیز تو را ز خاطر برد
کلید پنجرۀ رو به باغ را گم کرد
هر آنکه بی تو سفر کرد طعمۀ موج است
چرا که در شب طوفان چراغ را گم کرد
مرا به سمت خیابان سبز عشق ببر
دلم نشانی آن کوچه باغ را گم کرد
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بردارد
کنم مدح خم ابروت یا روت؟
نهم نام لبت یاقوت یا قوت؟
یقینم هست فایز زنده گردد
رسد بر تختۀ تابوت تا بوت
با تشکر از خانم صفری برای فرستادن این دوبیتی.
نگران درهای بسته نیستم
باز می شوند همه شان
نگران توام
که کدام طرف آستانه می ایستی!
می رسد از برکه ای در دوردست
بانگ غوکی که ز دنیا فارغ است
در دَمش سوزی و شوری و غمی است
بی گمان او نیز چون من عاشق است
در راهبندان تاریخ
دیر رسیدیم
بهترین شعرها را
در وصف تو سروده بودند.
تنهایی یک نفر
نشست
کنار تنهایی یک نفر دیگر
بعد تنهایی دیگری
رفت کنار تنهایی دیگری
تنهایی دیگری
کنار تنهایی دیگری
دنیا پر شد
از تنهایی های کنار هم
که می نشینند
راه می روند
و گاهی یکدیگر را می بوسند.