آمدی جانم به قربانت ! نمیمانی چراصبر کن....در خانه ی خود مثل مهمانی چرا
بعد مدتها جدایی آمدی گفتی ببخش
آه... حالا از پشیمانی پشیمانی چرا
آنقدر خواهان من بودی که خواهانت شدم
جان شیرینم! بگو حالا گریزانی چرا؟
یک نگاه سرد تو کافی ست تا ویران شوم
چون بهار آرزوهایم زمستانی چرا
خواستن هرگز برای من توانستن نبود
خسته ام از زندگی ...تنها تو میدانی چرا
#ترانه_جامه_بزرگی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
پی یک اشتباه ناجورم!باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی،
قد زلفت رقیب می خواهم!
مادرم گفت: دل نبند و برو،
هرکجا روی نازنینی هست
آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم امن یجیب می خواهم!
پدرم گفت: بچه جان بس کن!
حرفهای عجیب می شنوم!
آه آری پدر، عجیب، عجیب،
خاطرش را عجیب می خواهم!!
باز فر می خورند دور سرم،
این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم،
به گمانم طبیب می خواهم!
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم!
دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
#حسین_جنتی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
کشوری بودم که از هر سو به سمتم تاختیپرچم عشق خودت را بر دلم افراختی
عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتی و اردی بهشتم را جهنم ساختی
چند روزی باعث سرگرمی ات بودم مرا
مثل یک اسباب بازی گوشه ای انداختی
دست در دست رقیبم دیدمت ای باوفا
خیره در چشمت شدم اما مرا نشناختی
او که رفته برنخواهد گشت ای دل شاد باش
باختی در عشق او وقتی خودت را باختی
#علیرضا_جعفری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داریوچون شبیه منی ، ارزش محک داری!
شنیده ام که درختان کوچه می گویند
که با بهار و خزان ، حس مشترک داری
نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری
به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم
دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری
همیشه گلّه به دنبال توست ، شک دارم!
درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟
تمام مسئله حل است ، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟
#امید_صباغ_نو
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
| #فرهاد_شریفی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
باید کمک کنی کمرم را شکسته اندبالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند
#مهدی_فرجی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
بر هم بزن قانون نحس بی اساسی را
این قصه ی از روز اول اقتباسی را!
وقتی اساساً بیگناهی نیست در عالم
از نو بیا بنویس قانون اساسی را!
مرغ قفس زاد از قفس بیرون رَوَد؛ مُرده ست
شاعر بیا بس کن تو هم بحث سیاسی را!
ما از شروع ارتباطی تازه میترسیم
چون یادمان دادند «بیگانه هراسی » را!
هرکس حواسش جمع باشد زود می میرد
ترویج کن در بین مردم بی حواسی را!
جای «علوم اجتماعی» کاش بگذارند
در درسها، سرفصلِ « تنهایی شناسی» را!
#اصغر_عظیمی_مهر
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
سکوت،بغض،ترانه...شروعِ ویرانی
هجومِ خاطره ها،گریه های طولانی!
دوباره خیره شدن،زل زدن به تنهایی...
سقوط،دلهره،دلواپسی،پریشانی!
صدای خنده ی او،حس تلخ دلتنگی...
صدای گریه ی من،ضجه های پنهانی!
کجاست چشم سیاهش،نگاهِ غمگینش؟!
جهان و جانِ کِه شد آن دو ابر بارانی؟!
تمام دلخوشی ام بود و آه صد افسوس
تمام دلخوشی ام را کسی به آسانی؛
گرفت از من و آتش به زندگی ام زد...
گرفت از من و من ماندم و پشیمانی؛
که کاش لحظه ای از او نمیشدم غافل
درست مثل نگهبان ، کنارِ زندانی!
و کاش معجزه وار از جهانِ لعنتی اش
به سمت من بدَوَد در غروب پایانی!
#پریا_دریایی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
آرزویم بود و با خلقی بیانش کردهام وای بر من! آرزوی دیگرانش کردهامنیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد شکر می گویم که قدری مهربانش کردهام!دوستان این روزها از هم گریزانند و من دشمنی دارم که در دل میهمانش کردهامسالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست بس که با لبخند مصنوعی نهانش کردهامامتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من طاقت دوری ندارد، امتحانش کردهام !
#سجاد_سامانی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
.بگذار که باران بشوم، سخت ببارم مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم
از فقرلبت، وعدهی اقرار بگیرم
یک نیمه شبی ازبدنت(زار) بگیرم
دردست ،تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظه ای آرام نگیرد
بیدارشو ازخواب زمستانی وسردت
نبضتشده آرام دراین وقت نبردت
من،آرش تو، کاوهی تو،زال تو باشم
خوشحالشوی،بندهیآنحالتوباشم
سردست، تنت یخزده بیدارشواز خواب
دردت به سرم! میگذرد این شب بیتاب
من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم
از سفرهی خالی تو و رنج عیانت
از کودکو مرد و زن واحوال کیانت
بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم
من کوهکن قصهی شیرین تو باشم
دردت به سرم!مرهم دیرین توباشم
ایران من ای خستهترین مادر تاریخ
جامانده میان کف دستت اثر میخ
بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم ...
#هیلا_صدیقی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)