محمدرضا عبدالملکیان
آب ، عشق است
رود می شود
سرود می شود
می رود به ریشه می رسد
شاخه ها ، پر از چراغ می شوند
سبزه ها ، سلام می کنند
کوچه ها ، کوچه باغ می شوند.
برچسب: ،
ادامه مطلب
آب ، عشق است
رود می شود
سرود می شود
می رود به ریشه می رسد
شاخه ها ، پر از چراغ می شوند
سبزه ها ، سلام می کنند
کوچه ها ، کوچه باغ می شوند.
تمام عمر زندگانی من
چهار دقیقه است
شناسنامه ام چه دروغ ها که نمی گوید
همان چهار دقیقه ای که ...
چشم دوخته بودم به چشمهایت
و تو پلک هم که نمی زدی.
بر شانۀ الوند نمی گنجم من
در بغض دماوند نمی گنجم من
یخ های سکوت من اگر آب شود
در بستر اروند نمی گنجم من
خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد ... وای
این تاک گمانم که زیادی خورده است!
ای روی تو ماه عالم آرای دلم
گیسوی تو همنشین شب های دلم
دلتنگ ، ستاره می شمارم هر شب
خود را بگذار لحظه ای جای دلم
من آفتاب درخشان و ماه تابان را
بهین طراوت سرسبزی بهاران را
زلال زمزمۀ روشنان باران را
درود خواهم گفت
صفای باغ و چمن
دشت و کوهساران را
و من چو ساقۀ نورسته
باز خواهم رُست
و در تمامی اشیاء پاک تجریدی
وجود گمشده ای را
دوباره خواهم جُست.
مادر شیر بود
دیر کرد
از اتاق عمل که برگشت
پستان حذف شد
از شیمی درمانی که آمد
موی سر
جراح معتقد بود
در ادبیات ما
زلف و پستان واژه های ممنوعه است
مادر واقعاً شعر بود ...
چیزی نمی ماند از بوسه هایت
تمامش را خط تلفن می خورد
فقط یک نوشته می ماند
و گونه ای منتظر
برای لمس لب هایت.