از چهره طبیعت افسونکاربر بستهام دو چشم پر از غم راتا ننگرد نگاه تب آلودماین جلوههای حسرت و ماتم را
پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه میبخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته میدهد آزارم
آن آرزوی گمشده میرقصد
در پردههای مبهم پندارم
پاییز، ای سرود خیالانگیز
پاییز، ای ترانهی محنت بار
پاییز، ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار
تهران - مهرماه ۱۳۳۳
#فروغ_فرخزاد
شعر: پاییز
دفتر: اسیر
_____________
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
دل زود باورم را به کرشمهای ربودیچو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
🌼من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
🌻ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
#رهی_معیری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
یک اشتباه و یک دهه در خود فرو شدنبا زهرخند آینه ها رو به رو شدن
این سهم یا سزای تو، اما، جزای من
محکومِ تا همیشه ی راز مگو شدن
حتی به رستخیز زبان وا نمی کنم
آسوده باش نیست مرامم دو رو شدن
ده سال با دروغ تو خوش بود حالِ من
حالا چه سود می بری از راستگو شدن
ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین
آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن....
#محمدعلی_بهمنی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب؟شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشبپشت ستون سایهها، روی درخت شبمیجویم اما نیستی در هیچ جا امشب میدانم آری نیستی، اما نمیدانمبیهوده میگردم بدنبالت چرا امشب؟هرشب تو را بیجستجو مییافتم امانگذاشت بیخوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایهای دیدم، شبیهت نیست، اما حیفایکاش میدیدم به چشمانم خطا امشبهرشب صدای پای تو میآمد از هرچیزحتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماهبشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشبگشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیستشاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمیآرم، تو که میدانی از دیشبباید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشبای ماجرای شعر و شبهای جنونمآخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب #محمدعلی_بهمنی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیهِ دردهای هیچ کس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مردهام در من هوای هیچ کس نیست
دنیای مرموزیست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
من میروم هر چند میدانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
#نجمه_زارع
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
.من خانهی ویرانه ام و بی خبر از من هر روز خدا می گذرد صد نفر از من
مثل خود شیطان فقط از دور مهیبم
بیهوده گریزان شده نوع بشر از من
🌼چون صخره شب و روز رفیقش شدم اما
دریا به کسی مشت نزد بیشتر از من
در خاطر من هیچ به جز حزن نیاندوخت
آن کس که نمی خواست بجز شعر تر از من
ای عشق بیا آدمی از نو بتراشیم
خوشبخت تر و خوبتر و شادتر از من
#غلامرضا_طریقی
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنیخون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من می کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری /
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
ارزش و منزلت علم و هنر کم شده است
سینه ی اهلِ قلم غصه و ماتم شده است
کو؟کجاست؟ آنکه مرا پند و نصیحت میداد
زندگی سخت شده است مثل جهنّم شده است
کمر و قامت من عیب ندارد، به درک
کمر زندگی از بار گران خم شده است
ما نوشتیم که علم از زر و ثروت خوب است
خوب اگر هست چرا سکه مقدم شده است؟
درد ما آمدنِ دانش و دانشکده بود
دانش و ثروت و ثروتکده با هم شده است
سهل و آسان شده است مدرک دانشگاهی
رشوه دادن به هنر نیز فراهم شده است
زندگی آنچه که استاد به ما گفت نبود
ارزش و شأن ومقام یکسره بر هم شده است
زندگی صحنه ی غم خوردنِ ما بوده و هست
زندگی صحنه ی غم خوردن ِ آدم شده است
#سعید_غمخوار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه کردم در آن خلوتگه تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بیتابانه لرزید
ز خواهشهای چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم به گوشش قصهی عشق
ترا میخواهم ای جانانهی من
ترا میخواهم ای آغوش جان بخش
ترا ای عاشق دیوانهی من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینهاش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
#فروغ_فرخزاد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگاین حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟ یک عمر جدایی به هوای نفسی وصلگیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟ از مضحکه ی دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را میدهم اما به چه قیمت؟ مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بوددیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
#فاضل_نظری
#ضد / #حسرت
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)