رضا کاظمی
تنت ...
به دشت گل های وحشی می ماند:
معطر و ناشناخته
بوسه ام ...
هر جا که می نشیند
پروانه ای از خواب می پرد!
برچسب: ،
ادامه مطلب
تنت ...
به دشت گل های وحشی می ماند:
معطر و ناشناخته
بوسه ام ...
هر جا که می نشیند
پروانه ای از خواب می پرد!
با این ره و این قدم نخواهیم رسید
تا تپۀ صبحدم نخواهیم رسید
من هر چه که فکر می کنم می بینم
هرگز من و تو به هم نخواهیم رسید
اگر مرده ای
بیا و مرا ببر
و اگر زنده ای هنوز ...
لااقل ،
خطی ، خبری ، خوابی ، خیالی
بی انصاف!
مه ، سایۀ مبهم فرود ازل است
هر قطره ، معمای سرود ازل است
موسیقی افلاک درونش جاریست
باران ، سند حکم خلود ازل است
من نمی دانم ،
و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان
این دانا ، این پیغمبر
در تکاپوهایش ،
چیزی از معجزه آن سوتر!
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد ، که هنوز
مهربانی را نشناخته است
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است!
و نمی دانم ، که چرا انسان ، تا این حد
با خوبی بیگانه ست
و همین درد مرا سخت می آزارد.
اما ...
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه ...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادۀ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچکس نیست
از خوبیِ تو بود
که من
بد شدم!
شگفتی من همه از باد است
که به گیسوی تو می پیچد
اما ...
ابله است و ماندگار نمی شود.
هیچ جای این شهر
از یادت در امان نیستم
حتی به کوچۀ علی چپ که می روم!