من کشوری نبوده ام، ایجاد کن مرا!
در مرز من بیا، برو، آباد کن مرا
من مجمع الجزایر تنهایی و غمم
پهلو بگیر پهلوی من، شاد کن مرا
من را که ریشه های درختی شکسته ام
قایق بساز از تنش، آزاد کن مرا
در جای جای خاک تنم رد پای توست
گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا
بگذار با تو بگذرم از ساحل سکوت
دور از همه، همه، همه فریاد کن مرا
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
جز منِ بی تو دودمان بر باد،
ای دلیل عزیز ویرانی!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقانی پریشان و
چند یاغی تبار دیگر را
قصد داری به خاک بنشانی؟!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
سوختم،
ولی چه بیهوده!
درست مثل سیگاری روشن
میان لب های زنی که
سیگاری نیست.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
مثل رود سرازیر از کوهساریم
عشقِ قدرت؟ نداریم،
قدرتِ عشق؟ داریم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
شاعر شدن،
گناه بزرگی ست!
تو را تحویل خودت می دهند
و می گویند بفرما
و تا آماده شوی بفرمایی
انتقام سختی از عشق می گیرند!
باید لای مدادها سنگر بگیری
پشت کتاب ها گلوله باران شوی
و زنی را که دوست داری
از خانه ات
از قلبت حذف کنی
و فقط توی شعرها
سراغش را بگیری!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
نقاش اگر بودم
تو را
در آغوش می کشیدم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
بزن باران که قو از پیش ما رفت
خیال و خواب سرخِ بوسه ها رفت
از این مرداب پُر خرچنگِ تاریک
حبیب آن مرد تنها، بیصدا رفت
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
غاری یک نفره ام
در طبقۀ دوم آپارتمانی
در محله ای شلوغ
صبح ها
بیرون می زنم از خودم
دنبال کوهی
که جا برای غاری یک نفره داشته باشد
شب ها
بر می گردم به خودم
آتش روشن می کنم
و روی دیواره هایم
طرحی می کشم
از معشوقه ای
که ندارم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما ...
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که باشب می رفت
این فال را برای دلم دید.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
فصل ها جاده های خستگی اند
بی نگاهت رسیده ام به خزان
برسانم به دوربرگردان!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۴۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)