کریمی مشاور بیمه کریمی مشاور بیمه .

کریمی مشاور بیمه

الهه ی زیبای من

مجنون شدم، بیا که تو لیلای من شوی

تصویر عاشقانه ی صحرای من شوی


دیروز آمدی ... غم امروز من شدی

امروز می روی ... غم فردای من شوی


من با تو عهد بستم و آدم شدم ولی

تنها به شرط آنکه تو حوای من شوی


باید عزیزتر بشوم ... پیش چشم تو

شاید بدین بهانه زلیخای من شوی


حتی بعید نیست به موسی شدن رسم

تنها به شوق آنکه، تو دریای من شوی


امشب نقاب آینه بر چهره می زنم

تا بی درنگ، محو تماشای من شوی


یک شعر عاشقانه برایت سروده ام

تا شهریار شهر غزل های من شوی


بت های سرزمین دلم را شکسته ام

تا بعد از این، الهه ی زیبای من شوی


... نادر صهبا ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

درد می کند

خبر نداری از دلم که ساده درد می کند

از این دلی که بی تو، بی اراده درد می کند


مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند

سَرم، سَرم، خدا، که فوق العاده درد می کند


به جاده می زنم ولی، چقدر پای عاشقم

از اینکه بی تو می رود پیاده درد می کند


گله ندارم و غم تو را به دوش می کشم

فقط شنیده ام که دوش جاده درد می کند


تمام تار و پود من، از اینکه بی خیال، تو

دلت به من اهمیت نداده، درد می کند


... صفورا یال وردی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

حوای من !

با اینکه قبل از رفتنت حال مرا دیدی

اما رها کردی مرا، زین عشق رنجیدی


آن چشمهای پاک تو دنیای من بودند

اما تو این یک جمله را هرگز نفهمیدی!


حوا ... برای من، که عمری آدمت بودم

ای کاش سیبی از درخت عشق می چیدی


حالا دگر چیزی ندارم تا به تو بخشم

یک قلب کوچک داشتم، آن هم که دزدیدی!


... علی نیکخواه ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

بهای دل سپردن

من از هستی نمی خواهم به جز پیش تو مردن را

نمی خواهم خوراکی جز غم عشق تو خوردن را


تو را میخواهم آنگونه که گویی جسم، روحش را

جدایی ناپذیر و تنگ ..... یکدیگر فشردن را


بدون تو، تنفس هم ملال آورترین چیز است

تو شیرین می کنی اما، شرنگ تلخ مردن را


بمیران! زنده کن! فرقی ندارد، باز می خوانم

هزاران بار دیگر، با تو شعر دل سپردن را


مرا از عشق می ترسانی و غافل از آنی که

برای ماهیان ساده است، مشق آب خوردن را


به مرده شور بسپاری تنم، آنجا که یارایش

نباشد بار سنگین غمت، بر دوش بردن را


دلت می آید آیا با چنین شاگرد عشقِ خود

همیشه بازگویی درس بی روحِ فسردن را ؟!؟


تو که این را برای من، نمی خواهی غزلبانو :

خیال با تو بودن، با خودم، بر گور بردن را


اگرچه خوب می دانم که تا بوده، چنین بوده

که عاشق می دهد آخر، بهای دل سپردن را


... علی محمد محمدی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

بغض آخر

روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی

چون قرار است بعد از این تنها، بانوی شعرهای من باشی


چند بیتی به یاد تو غمگین، چند بیتی کنار تو لبخند

عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی


من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد

آخر شعر از خودم بروم، تو بمانی صدای من باشی


من پرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب

نیت ات را درست کن اینبار، جای شیطان خدای من باشی


با چه نامی تو را صدا بزنم؟!؟ آی خاتون باشکوه غزل!

عشق هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم "شما"ی من باشی


کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم

در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی


شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر

فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای من باشی


بیت آخر همیشه بارانی است، هر دو باید به خانه برگردیم

این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی


... اصغر معاذی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

مکافات

گله دارم ... گله از نحسی اقبال خودم

می دوم پشت سر مرگ به دنبال خودم


من شمردم به سرانگشت خودم، سی سال است

داده ام وعده ی امسال به هر سال خودم


چون کلافی که به دندان گره اش باز نشد

چشمت انداخت مرا باز به چنگال خودم


هیچکس بیشتر از من به خودم راست نگفت

شده ام آینه ی عبرت امثال خودم


سایه ی ظهر تموزم که به هر جا رفتم

شدم از چرخش خورشید، لگدمال خودم


دور تا دور مرا این همه دیوار گرفت

کاش یک پنجره هم بود فقط مال خودم


آرزوهایم اگر دورتر از دست من است

می کشم منت پرواز هم از بال خودم


توبه از عشق مکافات خودش را دارد

این منم ... من که شدم باعث اغفال خودم


... ؟!؟ ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

جدایی

حالا که رفتن تو شده ماجرای من

از دورها تکان بده دستی برای من


حالا که رفته ای و به آخر رسیده ام

حالا که ابتدای تو و انتهای من .....


دادی مرا به موج فراموشی ات ولی

جا مانده هیچ در دل تو رد پای من ؟


شاید تو رفته ای که ببینی بدون تو

قد می کشد نداشتنت تا کجای من


اینجا رسیده، سمت چپ سینه می زند

نبضت هنوز ... در تپش لحظه های من


هرگز دلم نخواست بگویم که ... بگذریم

دیگر نمی رسد به تو فریادهای من


پایان قصه، مثل همیشه جدایی است

وقتی شکست بغض غزل در صدای من


... جواد زمانی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

سخت است !!!

خبر خیر تو از نقل حریفان سخت است

حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است


لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر ... نگهداری باران سخت است


کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد

جستن از عرصه هول آور طوفان سخت است


ساده عاشق شده ام، ساده تر از آن رسوا

شهره شهر شدن با تو چه آسان ... سخت است


ای که از کوچه ی ما می گذری، معشوقه!

بی محلی سر این کوچه دو چندان سخت است


زیر باران که به من زل بزنی، خواهی دید :

فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است


کوچه مهر - سر نبش - کماکان باران .....

دیدن حجله ی من، اول آبان سخت است


... کاظم بهمنی ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

وقتی از چشم تو افتادم ...

وقتی از چشم تو افتادم، دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم، شکست


ناگهان ... دریا ! تو را دیدم، حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد، از دستم شکست


در دلم فریاد زد « فرهاد » و کوهستان شنید

هی صدا در کوه، هی « من عاشقت هستم » شکست


بعد تو آئینه های شعر ... سنگم می زنند

دل به هر آئینه، هر آئینه ای بستم، شکست


عشق زانو زد، غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم، شکست


وقتی از چشم تو افتادم، نمی دانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم، شکست


... نجمه زارع ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

الاکلنگ

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو ... برایم قشنگ بود


رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود


ماه شب چهاردهی، که تصاحب ات

چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود


خوشبخت آن دلی که برای تو می تپد

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود


تو : یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من : کشوری که با همه در حال جنگ بود


با من هر آنچه از تو بجا ماند، نام بود

از من هر آنچه بی تو به جا ماند، ننگ بود


پائین نشسته ام که تو بالانشین شوی

این ماجرا، حکایت « الاکلنگ » بود


... رضا نیکوکار ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)