کریمی مشاور بیمه کریمی مشاور بیمه .

کریمی مشاور بیمه

سروده های سعدی

بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست

ای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بی‌دوست

بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟

#سعدی

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعری از سعدی

مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان می‌کشد
که مهرش گریبان جان می‌کشد

نه خود را بر آتش بخود می‌زنم
که زنجیر شوق است در گردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من درفروخت

نه آن می‌کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی

که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست

مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست اگر من نباشم رواست

بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست

مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش

بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال

یکی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت

ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کاهسته را ای غلام

چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر پند، باد

#سعدی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

غزل سلام‌ اورده ام ازشکوه شکوهی

ای که گفتم بی تو میمیرم سلام آورده ام
باورش سخت است اما من دوام آورده ام

بام اهواز است و من تنها بیادت دلخوشم
نیستی قدر دوتامان چای و شام آورده ام

می نشینم با خیالت بزم بر پا میکنم
من که اهلش نیستم بهر تو جام آورده ام

عشق با طعم حیا یعنی که در دیدارها
"دوستت دا..." را همیشه ناتمام آورده ام

بنده ی حق ناشناسم بس که در درگاه حق
جای هر ذکر و دعایی از تو نام آورده ام

هیچ صیدی مثل من در حسرت صیاد نیست
دانه هایم را خودم تا پای دام آورده ام

ای خیالت خالق شعری به نام انتظار
من کُشنده ! انتظارت را دوام آورده ام

#شکوه_شکوهی

🍃🌸🍃



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعرطنزاقتصادی ازسعیدبیابانکی

یک شعر طنز تازه:

ای مانده در محاصره ی سیم خاردار
ای کشور گرامی سرمایه دار دار

یک ذره از فشار اجانب به خود ملرز
ای کشور عزیز گروه فشار دار

اسباب عیش داری و کاری نمی کنی
نفت دلار دار ،سفیر بخار دار

درمان ما دو جرعه از آن زهرماری است
ما را ببر به میکده ی زهرمار دار

اندامم از فشار تورم بر آمده است
مانند ماه آخر نسوان بار دار

باید خیار کاشت عزیزم خیار شور
در شوره زار بایر لخت شیار دار

قدری هم التفات به قلاب ما کنید
ای ماهیان سنگدل خاویار دار

هم کاردان و کارشناسیم و کار دوست
ما را بدل کنید وزیران به کار دار...

سعید بیابانکی

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعر فراموش شده فروغ فرخزاد


شعر فراموش شده از فروغ فرخزاد که در کتابهایش نیست.

عطر و طوفان..
بادها چون به خروش آیند
عطرها دیر نمی پایند
اشکها لذت امروزند
یادها شادی فردایند

اگر آن خنده مهر آلود
برلبم شعله آهی شد
سفر عمر چو پیش آمد
بهرمند توشه راهی شد

عشق اگر به دل میداد
یا خود از بند غمم میرست
گره ای بود در قلبم
آسمان را به زمین می بست
عشق اگر زهر دورویی را
با می هستی من می آمیخت
برگ لرزان امیدم را
بر سر شاخه شعر آویخت.

عشق آور شعله دردی بود
که تنم درتب آن میسوخت
سوزنی بود که بر لبهام
لب سوزان تو را می دوخت

روزی از وحشت خاموشی
در دلم شعر غریوی ‌شد
که پریزاده قلب من!
عاقبت عاشق دیوی شد

گرچه امروز ترا دیگر
با من آن عشق نهانی نیست
باز در خلوت من ز آن یاد
نیست شامی که نشانی نیست

چنگ چون نار زهم بگسست
کس برآن پنجه نمیساید
گنه از شدت طوفانهاست
عطر اگر، دیر نمی پاید

فروغ فرحزاد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعر دیداربه قیامت از امیرتیموری

مگذار که دیدار بیفتد به قیامت
ای وای اگر کار بیفتد به قیامت

انکار مکن عاشقی از چشم تو پیداست
سخت است که اقرار بیفتد به قیامت

غوغای غریبی ست میان دل و دینم
این غائله مگذار بیفتد به قیامت

راضی نشو این وعده از امروز که دنیاست
با این همه اصرار بیفتد به قیامت

یک بوسه طلبکارم و می گیرم از آن لب
حتی اگر اینبار بیفتد به قیامت

#امیر_تیموری

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

غزل ناب از بهنام کیانی

‍ با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم

آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم.

بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم .

ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!

سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟

اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم

در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!

#بهنام_کیانی

🍃🥀🍃



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعر برو ازداریوش جعفری

بیخبر از خویشتن بودم سفر کردی... برو
محو رخسارت شدم از من حذر کردی... برو

داشتم کاری مگر با سنگ قلبت بی وفا
که اینچنین چون باد از قلبم گذر کردی... برو

بارها گفتم بمان پیش من و بی من مرو
گوییا داری هوای دیگری در سر... برو

عهد نابستن چه بهتر تا ببندی بشکنی
حال بستی عهد خود را با کس دیگر... برو

میروی خوش باش اما با هوسبازی خود
پیکرم را کرده ای پا تا به سر آذر... برو

در نمازی با من و تسبیح گوی دیگران
گشته ای پیر طریقت مرشد کافر... برو

دست در دست من و سودای دیگر پروری؟
کن رها دستم دگر گر میروی بهتر...برو

#داریوش_جعفری

🍃🥀🍃



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

غزل هست ونیست فاضل نظری

چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژده‌ی فریادرسی هست و نیست

می‌رسد و می‌ گذرد زندگی
آه که هر دم نفسی هست و نیست

حسرت آزادی‌ام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست

مرده‌ام و باز نفس می‌کشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست

کیست که چون من به تو دل بسته است؟
مثل من ای دوست بسی هست و نیست

#فاضل_نظری /
#آن_ها / #هست_و_نیست



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

شعردلم فریاد می خواهدازمحمدعلی بهمنی

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

#محمدعلی_بهمنی



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۰:۱۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)