با من
رفت و آمد نکن
«رفتن»
فعل قشنگی نیست
با من
فقط راه بیا ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
آن لحظه که از اجل گریزان گردیم
چون برگ ز شاخ عمر ریزان گردیم
عالم ز نشاطِ دل به غربال کنید
زان پیش که خاکِ خاک بیزان گردیم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
نترس
دل ندارم
دوباره عاشق شوم!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۴ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
این زندگی طبیعی تکراری
می راندمان به ورطۀ بیزاری
این عالمِ کهنه را فنا باید کرد
در عالمِ تازه کرد باید کاری
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
به دوش می کشم اینک جنازۀ خود را
گرفتم از اجل آخر اجازۀ خود را
اقول اشهد ان لا اله الا عشق
شناختیم خداوند تازۀ خود را
دل صبور من آتشفشان خاموشی ست
که در خودش می ریزد گدازۀ خود را
برای این که نمانم به روی دست شما
به دوش می کشم اینک جنازۀ خود را
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۳ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
انگشتانم را درو می کنند
تا فصل انگور را
نشنیده بگیرم
به این زودی ها خمار تو
از چشمم نمی پرد
اما بگو
تا شراب نگاهت
چند خوشۀ پروین راه است؟
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
گویندگان آن همه فریاد
- این باد ،
آن مباد!
حتی درون آینه هم از نگاهِ خود
پرهیز می کنند
این اخته گشتگان ، همگی با سکوت خویش
شمشیرهای آخته را
تیز می کنند.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۲ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
شهرزاد من!
قصه بس است ،
این پادشاه سالهاست که خوابیده.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
چشمانت ؛
آرامگاه آغا محمد خان
لبانت ؛
آتش بازی اسکندرو چادرت ؛
درفش کاویانی
دریغا!
تنها پسری امروزی بودم
که نمی توانست
درس تاریخش را پاس کند!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۱ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سرِ سطر نوشت!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۰:۴۰ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع:
نظرات (0)