محمدجواد آسمان
بی سایبان ترین بلندا
سپیدترین بلندا
فریادهایم را
بر سر کوه ها
می کشم.
برچسب: ،
ادامه مطلب
بی سایبان ترین بلندا
سپیدترین بلندا
فریادهایم را
بر سر کوه ها
می کشم.
بده به دست من این بار بیستون ها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنون ها را
بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند
به نام ما همۀ سطرها، ستون ها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسازی از دل مردم کلکسیون ها را
منم که گاه به ترک تو سخت مجبورم
تویی که دوری تو شیشه کرده خون ها را
میان جاده بدون تو خوب می فهمم
نوشته های غم انگیز کامیون ها را!
باران گرفته ام به هوای شکفتنت
جاری در امتداد ترک خوردۀ تنت
با اشکهای حلقه شده پای گونه هات
با دستهای حلقه شده دور گردنت
من متهم به رابطه با واژۀ توام
مظنون به دستکاری گلهای دامنت
این گرگ و میش وقت طلوع است یا غروب
در چشم های نیلی مایل به روشنت؟!
سرشک دیده ز هجر تو دم به دم جاریست
ز قلب من غم عشقت
به قرن ها نرود
هنوز بر دهن جام
نام جم جاریست.
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
و آنان را بس گرامی بداریم
به خاطر از دست رفتگان می ستیزیم
هر چند دیگران همه اینجایند
با حسابی بی حساب
پاداش خود را می سنجیم
گویی هر چه محوتر می شود
در نظر تنگ ما بیشتر می آید!
پیاده رفتم
نرسیدم
فکر کردم راه بسیار مانده
سوار شدم
به بیراهه افتادم
و در بین این همه راه
فکر کردم که دیگر فکر نکنم.