کریمی مشاور بیمه کریمی مشاور بیمه .

کریمی مشاور بیمه

محمدرضا صالحی

بگذار بگویند دیوانه ام

پای آمدن تو در میان باشد،

ضریح که هیچ

به این درخت چنار هم

دخیل می بندم.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

عباس کیارستمی

از شکاف در

هم سوز می آید

هم نور ماه.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

کیوان پارسا

بر ساحل زندگی

قدم می زنیم و ...

رد پایمان را

آب می برد.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

سید رضا علوی

قُمری ها

پنج صبح پشت پنجره

اندکی عشق، اندکی غریزه.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

ریچارد رایت

رود شُر شُر کنان

می گذرد از میان سایه های نوازشگرِ

بید مجنون.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اصغر واقدی

تو دریا بودی و من زورقی خُرد

به هر جا خواست امواجت مرا برد

دلم پاروزن بیچاره ای بود

که در آغوش طوفانت شبی مرد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

نصرت رحمانی

ستاره می جهید از آسمان ها

جدال باد بود و بادبان ها

به روی ماسه ها باقی نهادیم

دو جای پیکر و بس داستان ها



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

علیرضا روشن

ما آب را ...

برای گریستن

نوشیده ایم.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

حمید مصدق

تمام مزرعه از خوشه های گندم پُر

و هیچ دستِ تمنا

دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد

دروگران ، همه پیش از درو

درو شده اند.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۶ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)

اکبر اکسیر

برادرم مشاور املاک داشت

من مشاور افلاک

او زمین ها را متر می کند

من آسمان ها را

من از ساختن بیت خوشحال می شوم

او از فروختن بیت

او چندین دفتر دارد ، من چندین کتاب

او هر روز بزرگ می شود

من هر روز کوچک

با تمام اینها نمی دانم چرا اهل محل

به من می گویند اکبر ، به او می گویند اصغر!



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۲۹:۱۵ توسط:ابوالقاسم کریمی موضوع: نظرات (0)