سید اکبر سلیمانی
من جدول حل نکردۀ تاریخم
یک طفل بغل نکردۀ تاریخم
جغرافی روح من چپاول شده است
من بمب عمل نکردۀ تاریخم
برچسب: ،
ادامه مطلب
من جدول حل نکردۀ تاریخم
یک طفل بغل نکردۀ تاریخم
جغرافی روح من چپاول شده است
من بمب عمل نکردۀ تاریخم
ای از تو به باغ هر گلی را رنگی
هر مرغی را ز شوق تو آهنگی
با کوه ز اندوه تو رمزی گفتم
برخاست صدای ناله از هر سنگی
آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
آهنگ خاک می کرد
بر گِرد خاک می گشت
گَرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کآن موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد!
شد دوش میان ما حکایت آغاز
از هر بن موی من برآمد آواز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه؟ حدیث ما بود دراز
غازهای وحشی رفته اند
تپه هایی که فراز آنها به پرواز بودند
سوگوار و سیاهند.
بشتاب که از رهش به گردی برسی
در کوی وفا به اهل دردی برسی
رو خاک شو اندر ره خدمت، شاهی
باشد که به پای بوس مردی برسی
ای دوست غمت مرا چوی مویی کرده است
صد گونه بلا از تو برون آورده است
گفتم که مگر غم تو من می خوردم
می در نگرم غمت مرا می خورده است
گواه تنهایی ام،
سطرهای نانوشته،
میان بغض های فرو خورده ایست
که نبودنت را
فریاد می کشد.
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانۀ من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم.