اشعار ناب- شرمنده احسان
آنکه بر خوان غم عشق تو مهمانم کرد
خاطرش شاد که شرمنده ی احسانم کرد
گفته بودم که ننوشم می و عشرت نکنم
فصل گل آمد و از گفته پشیمانم کرد
جان من از مرض عشق بفرمان تو شد
نازم آن درد که شایسته ی درمانم کرد
هدهد باد صبا نامه ی بلقیس وشی
بر من آورد و از آن نامه سلیمانم کرد
آنکه از برگ گلش خار خلد بر کف پا
چشم بد دور که جان سر مژگانم کرد
دوش از زلف شکن در شکنت باد صبا
بسکه آشفته به من گفت پریشانم کرد
غنچه سان تنگدل و سر بگریبانم کرد
آفرین بر قلم شهد فشانت "آتش"
که ز شیرین سسخنی شهره ی ایرانم کرد
آتش اصفهانی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: