اشعار ناب - که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
شنیدستم غمم را می خوری این هم غم دیگر
دلت بر ماتمم می سوزد اینهم ماتم دیگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر
چه سازم تا بدست آرم جز این دل محرم دیگر
مرا گفتی دم آخر ببینی دیر شد بازآ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
جهانی را پریشان کرد از آشفتن یک مو
معاذاله اگر بگشاید از گیسو خم دیگر
بجان دوست غیر از درد دوری از دیار خود
در این دنیا ندارد جان «لاهوتی» غم دیگر
ابوالقاسم لاهوتی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: