محسن کریمی
رویا نبود، خاطره نه، دلپذیرتر
بود از تمام منظره ها بی نظیرتر
او رفت و گفت: «پشت سرم آب هم نپاش»
وقتی که رفت در پی او شد مسیر، تر
دست و دلش نرفت فراری شود ز من
از دست من رها شد و در دل اسیرتر
مجنون به کوه زد که بفهمند مردمان
در راه عشق کوه و کمر دلپذیرتر
جویی که بود در پی دریا بزرگ شد
رودی که نیست طالب دریا حقیرتر
من آدمم، تو آدمی و کوه نیستیم
پس می رسم به چشم تو گیرم که دیرتر
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: