الاکلنگ
مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو ... برایم قشنگ بود
رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود
ماه شب چهاردهی، که تصاحب ات
چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود
خوشبخت آن دلی که برای تو می تپد
خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود
تو : یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من : کشوری که با همه در حال جنگ بود
با من هر آنچه از تو بجا ماند، نام بود
از من هر آنچه بی تو به جا ماند، ننگ بود
پائین نشسته ام که تو بالانشین شوی
این ماجرا، حکایت « الاکلنگ » بود
... رضا نیکوکار ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: