پايان يك آغاز
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش
بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
متأسفانه شرايط روحيم طوري نيست كه بتونم وبلاگ نويسي رو ادامه بدم.
حتي اگه نوشته هاي اون وبلاگ، يك سري "شعرهاي ناب" باشند!
شعر هميشه براي من نقش مُسكّن داشت؛
تنها دارويي بود كه مي تونست براي لحظاتي حالم رو خوب كنه.
پس وبلاگ شعر ساختم تا خوب بشه حالم ... شايد براي لحظاتي ... همينش هم غنيمت بود.
ولي نشد. انگار تأثيرش رو از دست داده ... مثل همه ي مُسكّن هاي ديگه!
خسته ام ... خيلي خسته.
براي خودم متأسفم كه اينقدر زود جا زدم؛
و متأسفم واسه اين زندگي احمقانه اي كه دارم!
شايد برگردم با يه وبلاگ ديگه ... شايدم نه ... نميدونم ... واقعاً نميدونم. بايد ببينم چي پيش مياد.
منو ببخشيد به خاطر اينكه يه مدّت با "شعرهاي ناب" سركارتون گذاشتم.
نميگم برام دعا كنيد كه ديگه اميدي به معجزه ي دعا ندارم.
به قول حافظ: عمري ست كه عمرم همه در كار دعا رفت ...
خدانگهدار!
برچسب: ،
ادامه مطلب