كريمي مشاور بيمه كريمي مشاور بيمه .

كريمي مشاور بيمه

پايان يك آغاز

ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش

بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

 

متأسفانه شرايط روحيم طوري نيست كه بتونم وبلاگ نويسي رو ادامه بدم.

حتي اگه نوشته هاي اون وبلاگ، يك سري "شعرهاي ناب" باشند!

شعر هميشه براي من نقش مُسكّن داشت؛

تنها دارويي بود كه مي تونست براي لحظاتي حالم رو خوب كنه.

پس وبلاگ شعر ساختم تا خوب بشه حالم ... شايد براي لحظاتي ... همينش هم غنيمت بود.

ولي نشد. انگار تأثيرش رو از دست داده ... مثل همه ي مُسكّن هاي ديگه!

خسته ام ... خيلي خسته.

براي خودم متأسفم كه اينقدر زود جا زدم؛

و متأسفم واسه اين زندگي احمقانه اي كه دارم!

شايد برگردم با يه وبلاگ ديگه ... شايدم نه ... نميدونم ... واقعاً نميدونم. بايد ببينم چي پيش مياد.

منو ببخشيد به خاطر اينكه يه مدّت با "شعرهاي ناب" سركارتون گذاشتم.

نميگم برام دعا كنيد كه ديگه اميدي به معجزه ي دعا ندارم.

به قول حافظ: عمري ست كه عمرم همه در كار دعا رفت ...

 

خدانگهدار!

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

كودكي

كودكي

 

دلبسته به سكّه هاي قلّك بوديم

دنبال بهانه هاي كوچك بوديم

رؤياي بزرگ تر شدن خوب نبود

اي كاش تمام عمر كودك بوديم!

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

من از بيگانگان ديگر ننالم ...

آن سر زلفي كه پاييـدم چو جانش از گزند            عاقبت در گردنـم پيچيـد و چون مـارم گزيد

گِرد سرو قامتـش يك عمر گرديدم چو بـاد           آخر از طوفان زلفش سخت لرزيدم چو بيد

 

"شهريار"

 

 

ديدي، آن را كه تو خواندي به جهان يارترين

سينه را ساختي از عشقش، سرشارترين

آن كه مي گفت منم بهر تو غمـخوارترين

چه دل آزارترين شد! چه دل آزارترين؟

 

"فريدون مشيري"

 

 

پ.ن: هميشه غمگين ترين لحظات را عزيزترين كسانمان به ما هديه مي كنند.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

مهر فرزند

اعرابي اي، خداي به او داد دختري

و او دُخت را به سنّت خود، ننگ مي شمرد

هر سال كز حيات جگرگوشه مي گذشت

شمع محبّت دل او بيش مي فسرد

روزي به خشم رفت و ز وسواس و عار و ننگ

حكم خرد به دست رسوم و سُنَن سپرد

بگرفت دست كودك معصوم و بي خبر

تا زنده اش به خاك كند، سوي دشت بُرد ...

***

او گرم گور كندن و از جامه ي پدر

طفلك، به دست كوچك خود خاك مي سترد

 

"دكتر باستاني پاريزي"

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

اي ساربان، آهسته رو كآرام جانم مي رود ...

اي ساربان، آهسته رو كآرام جانم مي رود

وآن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي رود

 

من مانده ام مهجور از او، بيچاره و رنجور از او

گويي كه نيشي دور از او در استخوانم مي رود

 

گفتم به نيرنگ و فسون، پنهان كنم ريش درون

پنهان نمي ماند كه خون بر آستانم مي رود

 

محمل بدار اي ساروان، تندي مكن با كاروان

كز عشق آن سرو روان، گويي روانم مي رود

 

او مي رود دامن كشان*، من زهر تنهايي چشان

ديگر مپرس از من نشان، كز دل نشانم مي رود

 

برگشت يار سركشم، بگذاشت عيش* ناخوشم

چون مجمري پُر آتشم كز سر دُخانم* مي رود

 

با آن همه بيداد او، وين عهد بي بنياد او

در سينه دارم ياد او يا بر زبانم مي رود

 

بازآي و بر چشمم نشين، اي دلستان نازنين!

كآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي رود

 

شب تا سحر مي نَغنَوم* و اندرز كس مي نشنوم

وين ره نه قاصد* مي روم، كز كف عنانم مي رود

 

گفتم بگريم تا اِبل* چون خر فروماند به گِل

وين نيز نتوانم كه دل با كاروانم مي رود

 

صبر از وصال يار من، برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد كار من، هم كار از آنم مي رود*

 

در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن

من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود

 

سعدي، فغان از دست ما لايق نبود اي بي وفا!

طاقت نمي آرم جفا، كار از فغانم مي رود*

 

"سعدي"

 

 

توضيحات:

دامن كشان: در حال ناز كردن و كبر فروختن و بي اعتنايي كردن

عيش: زندگي

دخان: دود كه از آتش برآيد.

مي نغنوم: نمي غنوم، نمي خوابم، نمي آسايم

قاصد: قصد كننده؛ در اينجا به صورت قيد به كار رفته: قاصدانه، از روي قصد

ابل: شتر

كار از آنم مي رود: كارم از آن درست مي شود.

كار از فغانم مي رود: كارم از فغان كردن گذشته است، يا با فغان كردن كارم درست مي شود و تسكين پيدا مي كنم.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

ابياتي از حافظ (۱)

***  فكند زمزمه ي عشق در حجاز و عراق       نواي بانگ غـزل هاي حـافـظ از شيـراز  ***

 

آرامگاه حافظ در شيراز 

 

« ابياتي زيبا از ديوان حافظ »

 

اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاك*

از آن گناه كه نفعي رسد به غير چه باك

*** 

آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست

وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست

*** 

شرح شكن زلف خم اندر خم جانان

كوته نتوان كرد كه اين قصّه دراز است

*** 

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد!

 ***

دلي كه با سر زلفين او قراري داد

گمان مبر كه بدان دل قرار بازآيد

 ***

در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز

چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود

 ***

چون من گداي بي نشان، مشكل بود ياري چنان

سلطان كجا عيش نهان با رند بازاري كند

 ***

من و باد صبا مسكين، دو سرگردان بي حاصل

من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت

 ***

دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت

عمري ست كه عمرم همه در كار دعا رفت

 ***

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزي

شد كه بازآيد و جاويد گرفتار بماند

 

 

توضيحات:

جرعه فشاني بر خاك: ريختن جرعه اي از شراب بر خاك در هنگام شراب نوشي، رسمي كهن است به ياد گذشتگان و دوستان غايب.

 

مختصري درباره ي آيين "جرعه فشاني":

اهل ميخانه، به سلامتي دوست و عزيزي كه در كنارشان بود، شراب مي نوشيدند و به ياد كسي كه از ميانشان رفته بود، جرعه اي بر خاك مي ريختند. هدف از انجام اين آيين، ياد كردن درگذشتگان و شركت دادن نمادين آنان در بزم شراب نوشي بوده است تا بدين ترتيب بويي هم به مشام مُردگاني كه اكنون به خاك تبديل شده اند، برسد و آنها نيز از اين بزم بهره اي ببرند (كه در مصرع دوم بيت، به اين نفع و بهره اشاره شده است).

بقاياي اين رسم، اينك به صورت پاشيدن آب و گلاب بر تربت درگذشتگان بر جاي مانده است.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

اشعار ناب

آهوي چشم تو نازم كه چو نخجير كند

شير را گيرد و در زلف تو، بزنجير كند

تكيه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آري

ترك، چون مست شود، دست به شمشير كند

بي سبب خون من آن ابروي پيوسته نريخت

رنگ را خواست كه پاك از دم شمشير كند

ديده‌ام خواب پريشاني و، هر كس شنود

بر سر زلف پريشان تو، تعبير كند


شاطر عباس صبوحي



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۳:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

شعر ناب

در شهر يكي نيست چو چشمان تو خون ريز

من شهر نشابورم و تو لشكر چنگيز

اي اشك توام باده و چشم تو پياله

از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبريز

پرهيزگران را چه نيازي ست به توبه

يا توبه گران را چه نيازي ست به پرهيز

هر روز يكي خشت مي افتد به سر ما

اي سقف ترك خورده ، به يك باره فرو ريز

اي آينه ي " لست عليهم بمسيطر"

درياب مرا ، حضرت شمس الحق تبريز!


عليرضا قزوه

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۳:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

شعر ناب

اي شوق دينت سبب جست و جوي ما

هر دو فزوده در طلبت آرزوي ما

آلوده گشته ايم به زرق و ريا، كجاست

ساقي كه از شراب كند شست و شوي ما

كز باده تا به شيشه ي گردون زنيم سنگ

تا كي زمانه سنگ زند بر سبوي ما

گر جذبه اي نباشد از آن كعبه ي مراد

پيداست تا كجا رسد اين جست و جوي ما

در عشق اگر فسانه شديم اي شرف چه غم

باشد به گوش يار رسد گفت و گوي ما


شرف جهان قزويني




برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۳:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

شعرهاي ناب


اي يار دوردست كه دل مي‌بري هنوز
چون آتش نهفته به خاكستري هنوز

هر چند خط كشيده بر آيينه‌ات زمان
در چشمم از تمامي خوبان، سري هنوز

سوداي دلنشين نخستين و آخرين!
عمرم گذشت و توام در سري هنوز

اي نازنين درخت نخستين گناه من!
از ميوه‌هاي وسوسه بارآوري هنوز

آن سيب‌هاي راه به پرهيز بسته را
در سايه سار زلف، تو مي‌پروري هنوز

با جرعه‌اي ز بوي تو از خويش مي‌روم
آه اي شراب كهنه كه در ساغري هنوز

حسين منزوي



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۷:۰۳:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)