زهرا سدره نشين
در آرامش بيكران دلم
و آبي زلال چشمان تو
بيا هر دو به دريا بزنيم.
برچسب: ،
ادامه مطلب
در آرامش بيكران دلم
و آبي زلال چشمان تو
بيا هر دو به دريا بزنيم.
خاموشي ناگاه شمع را
دل مسوزان
باد را نشان تو داد و
جانش ...
با باد رفت.
اي همنفس اي همنفس اي همنفسم!
دلتنگ تر از پرنده هاي قفسم
چون باد ز هر پيچ و خمي مي گذرم
شايد كه به عطر گيسوانت برسم
هم پرنده
هم گلوله اي كه بر دلش نشست
هر دو مي گريند
آرزوي پرواز بيشتر بر دلشان ماند.
من كشوري نبوده ام، ايجاد كن مرا!
در مرز من بيا، برو، آباد كن مرا
من مجمع الجزاير تنهايي و غمم
پهلو بگير پهلوي من، شاد كن مرا
من را كه ريشه هاي درختي شكسته ام
قايق بساز از تنش، آزاد كن مرا
در جاي جاي خاك تنم رد پاي توست
گاهي تو هم به نام وطن ياد كن مرا
بگذار با تو بگذرم از ساحل سكوت
دور از همه، همه، همه فرياد كن مرا
جز منِ بي تو دودمان بر باد،
اي دليل عزيز ويراني!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقاني پريشان و
چند ياغي تبار ديگر را
قصد داري به خاك بنشاني؟!
سوختم،
ولي چه بيهوده!
درست مثل سيگاري روشن
ميان لب هاي زني كه
سيگاري نيست.
مثل رودِ سرازير از كوهساريم
عشقِ قدرت؟ نداريم،
قدرتِ عشق؟ داريم.
گناه بزرگي ست!
تو را تحويل خودت مي دهند
و مي گويند بفرما
و تا آماده شوي بفرمايي
انتقام سختي از عشق مي گيرند!
بايد لاي مدادها سنگر بگيري
پشت كتاب ها گلوله باران شوي
و زني را كه دوست داري
از خانه ات
از قلبت حذف كني
و فقط توي شعرها
سراغش را بگيري!