اگر عمري بپايش سر نمي كردم چه مي كردم؟
مدارا با جفايش گر نمي كردم چه مي كردم؟
بدور نرگس مخمور و لعل ميگسار او
بمستي گر نوائي سر نمي كردم چه مي كردم؟
بدام نيستي افتادم از افسون اين هستي
گر اين افسانه را باور نمي كردم چه مي كردم؟
برويش رونما گر جان نمي دادم چه مي دادم؟
بمويش دل گرفتار ار نمي كردم چه مي كردم؟
بدور زندگي نوشم شراب از خون دل اما
اگر اين باده در ساغر نمي كردم چه مي كردم؟
مرا در تشنه كامي جان به لب مي آيد از حسرت
به تيغش گر گلوئي تر نمي كردم چه مي كردم؟
چو دامان شفق هر شب ز اشك ديدگان «مشفق»
اگر دامن پر از اختر نمي كردم چه مي كردم؟
«مشفق كاشاني»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
چند اي جان سر آزار دل ماست تو را
بيش از اين نيست كه مسكين دل ما خواست مرا
با ضعيفان چه زني پنجه بدستان رقيب؟
همه دانند كه بازوي تواناست تو را
حور فردوس برين با همه آراستگي
سالها رفت كه مشتاق تماشاست تو را
خال مشكين، لب نوشين، بر سيمين، خط سبز
آنچه اسباب نكوئيست مهياست تو را
نازنينا به گل و سنبل و سرو و مه و مهر
ناز كن ناز كه دست از همه بالاست تو را
از دو سو صف زده نظارگيان از زن و مرد
منتظر بر سر ره از چپ و از راست تو را
ساغر حسن تو امروز نشد مالامال
ديرگاهيست كه اين باده به ميناست تو را
روشن كردستاني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۴۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
تو آن بتي كه پرستيدنت خطايي نيستوگر خطاست!مرا از خطا ابايي نيست
بيا كه در شب گرداب زلف مواجت
به غير گوشه ي چشم تو ناخدايي نيست
درون خاك دلم مي تپد،هنوز اينجا
به جز صداي قدم هاي تو صدايي نيست
نه حرف عقل بزن با كسي نه لاف جنون
كه هركجا خبري هست ادعايي نيست
دليل عشق فراموش كردن دنياست
وگرنه بين من و دوست ماجرايي نيست
سفر به مقصد سردرگمي رسيد،چه خوب!
كه در ادامه ي اين راه رد پايي نيست
#فاضل_نظري
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
شود آيا كه پَر ِ شعر مرا بگشايند؟بال زنجيري ِ مرغان صدا بگشايند؟
گره سرب به طومار نفسها زدهاند
كي شود كاين گره از كار هوا بگشايند؟
به هواي خبري تنگ دلم چون غنچه
شود آيا كه ره باد صبا بگشايند؟
آري، آري رسد آن روز كه اين كهنه طلسم
بشكند تا كه دژ هوش ربا، بگشايند
رسد آن روز كه اين شبزدگان برخيزند
تا به روي سحر، اين پنجرهها، بگشايند
با كليدي كه به نام تو و من ميچرخند
قفلها از دل و از ديدهي ما بگشايند
«تا بريزند ز بنياد به هم، نظم ستم
پيشتازان، ره طوفان شما، بگشايند»
ز آسمان آنچه طلب ميكني از خود بطلب
باورم نيست كه درها، به دعا بگشايند
حكم، حكم تو و دستان گشاينده توست
تا اشارت كني: اين در بگشا! بگشايند
#حسين_منزوي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
كجايي اي ز جان خوشتر؟ شبت خوش باد، من رفتمبيا در من خوشي بنگر ، شبت خوش باد من رفتم
نگارا، بر سر كويت دلم را هيچ اگر بيني
ز من دلخسته ياد آور، شبت خوش باد من رفتم
ز من چون مهر بگسستي، خوشي در خانه بنشستي
مرا بگذاشتي بر در ، شبت خوش باد من رفتم
تو با عيش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاري
مرا كان نيست اين بهتر ، شبت خوش باد من رفت
بماندم واله و حيران ميان خاك و خون غلتان
دو لب خشك و دو ديده تر ، شبت خوش باد من رفتم
عراقي مي سپارد جان و مي گويد ز درد دل:
كجايي اي ز جان خوشتر، شبت خوش باد من رفتم...
#فخرالدين_عراقي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آمدي جانم به قربانت ! نميماني چراصبر كن....در خانه ي خود مثل مهماني چرا
بعد مدتها جدايي آمدي گفتي ببخش
آه... حالا از پشيماني پشيماني چرا
آنقدر خواهان من بودي كه خواهانت شدم
جان شيرينم! بگو حالا گريزاني چرا؟
يك نگاه سرد تو كافي ست تا ويران شوم
چون بهار آرزوهايم زمستاني چرا
خواستن هرگز براي من توانستن نبود
خسته ام از زندگي ...تنها تو ميداني چرا
#ترانه_جامه_بزرگي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
پي يك اشتباه ناجورم!باغ ممنوع سيب مي خواهم!
تا بفهمند نازنين مني،
قد زلفت رقيب مي خواهم!
مادرم گفت: دل نبند و برو،
هركجا روي نازنيني هست
آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم امن يجيب مي خواهم!
پدرم گفت: بچه جان بس كن!
حرفهاي عجيب مي شنوم!
آه آري پدر، عجيب، عجيب،
خاطرش را عجيب مي خواهم!!
باز فر مي خورند دور سرم،
اين قوافي: حبيب،عجيب، غريب...
آه مادر، پدر، مريض شدم،
به گمانم طبيب مي خواهم!
بعد ازين عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازين قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سيب پيشكشم!
دود نعنا دوسيب مي خواهم!!!
#حسين_جنتي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
كشوري بودم كه از هر سو به سمتم تاختيپرچم عشق خودت را بر دلم افراختي
عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتي و اردي بهشتم را جهنم ساختي
چند روزي باعث سرگرمي ات بودم مرا
مثل يك اسباب بازي گوشه اي انداختي
دست در دست رقيبم ديدمت اي باوفا
خيره در چشمت شدم اما مرا نشناختي
او كه رفته برنخواهد گشت اي دل شاد باش
باختي در عشق او وقتي خودت را باختي
#عليرضا_جعفري
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
تو هم شبيه خودم ، در دلت تَرَك داريوچون شبيه مني ، ارزشِ محك داري!
شنيده ام كه درختان كوچه مي گويند
كه با بهار و خزان ، حس مشترك داري
نياز نيست كه چيزي به صورتت بزني!
به لطف حضرت حق ، تا ابد بزك داري
به عشق چشم تو آرام و رام مي خوابم
دو چشم قهوه اي تلخ و با نمك داري
هميشه گلّه به دنبال توست ، شك دارم!
درون حنجره ي خويش ني لبك داري؟
تمام مسئله حل است ، پس چرا ديگر
به من، به سبزيِ چشمم، به عشق شك داري؟
#اميد_صباغ_نو
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آنقدر دير آمدي تا عاقبت پاييز شدكاسه ي صبرم از اين دير آمدن لبريز شد
تير ديوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهريورِ بيچاره حلق آويز شد
مهر با بي مهري و نامهرباني ميرسد
مهرباني در نبودت اندك و ناچيز شد
بي تو يك پاييز ابرم، نم نمِ باران كجاست؟
بي تو حتّي فكر باران هم خيال انگيز شد
كاش ميشد رفت و گم شد در دل پاييز سرد
بوي باران را تنفّس كرد و عطر آميز شد
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
آنقدر دير آمدي تا عاقبت پاييز شد...
| #فرهاد_شريفي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)