محمدرضا شفيعي كدكني
ما شاهد تلاشي انسان
ما صاحبان واقعه بوديم
چندي به ضجر شعله كشيديم
وينك درون خاطره دوديم
گفتند رو به اوج روانيم
ديديم سير سوي هبوط است
شعر سپيد نيست كه خوانيش
اين جعبۀ سياه سقوط است.
برچسب: ،
ادامه مطلب
ما شاهد تلاشي انسان
ما صاحبان واقعه بوديم
چندي به ضجر شعله كشيديم
وينك درون خاطره دوديم
گفتند رو به اوج روانيم
ديديم سير سوي هبوط است
شعر سپيد نيست كه خوانيش
اين جعبۀ سياه سقوط است.
كند است نبض ثانيه ها در غياب تو
من در كجاي حس توام با حساب تو؟
خورشيد و ماه پشت زمين خفته اند و من
بيدار مانده ام كه بيايم به خواب تو
لب هاي من و تو
چهار مصرع سرگردانند
كه ناشكيبانه
در اين عصر انجماد
خانۀ گرمشان را مي جويند
چشمانت را ببند
بيا دوبيتي شويم.
تو دريا بودي و من زورقي خُرد
به هر جا خواست امواجت مرا برد
دلم پاروزن بيچاره اي بود
كه در آغوش طوفانت شبي مرد
هيچ پرنده اي پرواز نمي كند
برگ هاي درختان
بي جنبش چون سنگ
شب از شب هاي پاييزي است.
آن كس كه بداند و نداند كه بداند
بايد كه به دانايي خود فاتحه خواند
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
بر ميز رياست همۀ همر بماند
آن كس كه نداند و نداند كه نداند
آخر خرك خويش به مجلس برساند
داني كه چه ها چه ها چه ها مي خواهم؟
وصل تو من بي سر و پا مي خواهم
فرياد و فغان و ناله ام داني چيست؟
يعني كه تو را تو را تو را مي خواهم