قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود
و من چقدر ساده ام
كه سالهاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان ...
به نرده هاي ايستگاه رفته
تكيه داده ام!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
با كيسه اي سياه و چروكيده
از رخت هاي كار،
با دست هاي كار،
موهاي كار،
ابروهاي كار،
نشسته در ميدان
نشسته
در
ميدان
مجسمه اي از سنگ
كه از بختِ بد
قلب دارد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
شبدرها ...
چنان است كه چشم انتظارند
تندبادِ خزان را.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
بازويم را بالشِ سر مي كنم؛
احساس مي كنم كه دلدادۀ خويشم
زيرِ ماهِ مه آلوده.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
اي آنكه بخشيدي به خوبان روي زيبا
اي كاش مي دادي كمي هم خوي زيبا!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
بگذار بگويند ديوانه ام
پاي آمدن تو در ميان باشد،
ضريح كه هيچ
به اين درخت چنار هم
دخيل مي بندم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
از شكاف در
هم سوز مي آيد
هم نور ماه.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
بر ساحل زندگي
قدم مي زنيم و ...
رد پايمان را
آب مي برد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
قُمري ها
پنج صبح پشت پنجره
اندكي عشق، اندكي غريزه.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
رود شُر شُر كنان
مي گذرد از ميان سايه هاي نوازشگرِ
بيد مجنون.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۲۹:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)