من از بیگانگان دیگر ننالم ...
آن سر زلفی که پاییـدم چو جانش از گزند عاقبت در گردنـم پیچیـد و چون مـارم گزید
گِرد سرو قامتـش یک عمر گردیدم چو بـاد آخر از طوفان زلفش سخت لرزیدم چو بید
"شهریار"
دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین
آن که می گفت منم بهر تو غمـخوارترین
چه دل آزارترین شد! چه دل آزارترین؟
"فریدون مشیری"
پ.ن: همیشه غمگین ترین لحظات را عزیزترین کسانمان به ما هدیه می کنند.
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: