با همه بي سر و ساماني ام
باز به دنبال پريشاني ام
طاقت فرسودگي ام هيچ نيست
در پي ويران شدني آني ام
آمده ام بلكه نگاه ام كني
عاشق آن لحظه توفاني ام
دلخوش گرماي كسي نيستم
آمده ام تا تو بسوزاني ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمي عشق بنوشاني ام
ماهي برگشته ز دريا شدم
تا كه بگيري و بميراني ام
خوبترين حادثه ميدانمت
خوبترين حادثه ميداني ام؟
حرف بزن! ابر مرا باز كن
دير زماني است كه باراني ام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنه يك صحبت طولاني ام
ها... به كجا ميكشي ام خوب من؟
ها... نكشاني به پشيماني ام
محمدعلي بهمني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
دوشينه كجا رفتي و مهمان كه بودي؟
دل بي تو به جان بود تو جانان كه بودي؟
اين غصه مرا كشت كه غمخوار كه گشتي؟
وين درد مرا سوخت كه درمان كه بودي؟
با خال سيه مردم چشم كه شدي باز؟
با روي چو مه شمع شبستان كه بودي؟
اي دولت بيدار به پهلوي كه خفتي؟
وي بخت گريزنده به فرمان كه بودي؟
شوري به دل سوخته افتاد بفرما
امشب نمك سينه بريان كه بودي؟
من با دل آشفته چه دانم كه توامشب
جمعيت احوال پريشان كه بودي؟
دور از تو سيه بود شب تار هلالي
اي ماه! تو خورشيد درخشان كه بودي؟
هلالي جغتايي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آزاده ز بيگانه و افسرده ز خويشم
مردم همه سير از من و من سير ز خويشم
بر ديده ي خونبار من اي دوست چه خندي
خون گريه كند هر كه ببيند دل ريشم
با خيل مصيبت زدگاني كه فلك داشت
سنجيد مرا روزي و ديد از همه بيشم
هرگز نكشم منت نوش از فلك دون
هر چند كه دانم بُكشد زحمت نيشم
با اين همه آزردگي از مرگ چه ترسم؟
بگذار ز كار اوفتد اين قلب پريشم
جز عشق سزاوار پرستش دگري نيست
پرسند نظاما اگر از مذهب و كيشم
نظام وفا
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آزاده ز بيگانه و افسرده ز خويشم
مردم همه سير از من و من سير ز خويشم
بر ديده ي خونبار من اي دوست چه خندي
خون گريه كند هر كه ببيند دل ريشم
با خيل مصيبت زدگاني كه فلك داشت
سنجيد مرا روزي و ديد از همه بيشم
هرگز نكشم منت نوش از فلك دون
هر چند كه دانم بُكشد زحمت نيشم
با اين همه آزردگي از مرگ چه ترسم؟
بگذار ز كار اوفتد اين قلب پريشم
جز عشق سزاوار پرستش دگري نيست
پرسند نظاما اگر از مذهب و كيشم
نظام وفا
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
دلبرا فتنه بالاي بلاي تو منم
دست من گير كه افتاده به پاي تو منم
ننهم دست ز دامان تو گر سر برود
به وفاي تو كه مشتاق جفاي تو منم
من و رخت از سر كوي تو كشيدن هيهات
به تو سوگند كه راضي به رضاي تو منم
بر نيارم نفسي تا نشوي همنفسم
آري اي دوست توئي نائي و ناي تو منم
اي به خلوتگه اسرار تو عنقاي وجود
(مژده) ام در طلب قاف غناي تو منم
مصطفي قمشه اي(مژده)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
من به ديوانگي از عشق تو افسانه شدم
عشق گفتي و من از عشق تو ديوانه شدم
رَستم از سرزنش و مرحمت دشمن و دوست
شكر كز دولت عشق از همه بيگانه شدم
رفت جان در هوس آن گل رعنا و مرا
عاقبت در سر آن شمع چو پروانه شدم
سالها درد كشيدم كه درين دير خراب
همدم ساغر و همصحبت پيمانه شدم
اهلي شيرازي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
من رانده ز ميخانه ام از من بگريزيد
دردي كش ديوانه ام از من بگريزيد
در دست قضا جان به لب و ديده به مينا
سرگشته چو پيمانه ام از من بگريزيد
آن شمع مزارم كه ره انجمنم نيست
مهجور ز پروانه ام از من بگريزيد
بر ظاهر آباد من اميد مبنديد
من خانه ويرانه ام از من بگريزيد
ديوانه زنجير هوسهاي محالم
افسوني افسانه ام از من بگريزيد
آن سيل جنونم كه به جان آمده از كوه
بنيان كن كاشانه ام از من بگريزيد
ز آن روز كه دل مرد و عطش مرد و هوس مرد
من از همه بيگانه ام از من بگريزيد
«شهر آشوب»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
همين كه بخت به بزم تو داد راهم بس
نوازشي ز نگاه تو گاه گاهم بس
هواي صيد من ناتوان اگر داري
كمان ز دست بيفكن كه يك نگاهم بس
چه احتياج به روز جزا جزاي من
كه از فراق كسي يكشب سياهم بس
براي كشتن من قصه گو مخوان دشمن
بهانه جو شده طبع تو يك گناهم بس
ز فكر آن دل بي رحم عاجزم هر چند
به خرمن دو جهان شعله اي ز آهم بس
نخوانده جانب آن بزم مي روم (عاشق)
كه قصه دل بي تابُ عذر خواهم بس
«عاشق اصفهاني»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
همانا با منت ياري همين بود؟
فغان و گريه و زاري همين بود؟
مرا گفتي كه ياري مهربانم
زهي نامهربان ياري همين بود؟
به دام من درافتادي و حالي
برون جستي و پنداري همين بود؟
زدي لاف از وفاداري هميشه
چه مي گويي؟ وفاداري همين بود؟
بمهرم ياد مي كردي از اين پيش
كنون يادم نمي آري هيمن بود؟
«اوحدي مراغه اي»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
ز بس تنها نشستم همچو گلهاي بياباني
دلم چون غنچه خو كرده است با سر در گريباني
به بخت تيره ي خود اشك غم از ديده مي بارم
چه سازد با سياهي هاي شب شمع شبستاني؟
نه مي خندم نه مي گريم نه سرمستم نه هشيارم
نمي دانم چه بايد كرد در دنياي حيراني
دل ديوانه ام دنبال گيسوي تو مي گردد
كه شايد داد خود گيرد ز زنجير پريشاني
ز جان خويش شستم دست در پيش نگاه تو
كه چشمان تو دريائي است بي پايان و طوفاني
نگاه سركش ات هرجا كه رو آورد و گردش كرد
خماري بود و مستي بود و طوفان بود و ويراني
بدنبال شراب سرخوشي بيهوده مي گردي
ندارد ساغر هستي بجز زهر پشيماني
«بهادر يگانه»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۲:۵۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)