.من خانهي ويرانه ام و بي خبر از من هر روز خدا مي گذرد صد نفر از من
مثل خود شيطان فقط از دور مهيبم
بيهوده گريزان شده نوع بشر از من
🌼چون صخره شب و روز رفيقش شدم اما
دريا به كسي مشت نزد بيشتر از من
در خاطر من هيچ به جز حزن نياندوخت
آن كس كه نمي خواست بجز شعر تر از من
اي عشق بيا آدمي از نو بتراشيم
خوشبخت تر و خوبتر و شادتر از من
#غلامرضا_طريقي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
هرگاه يك نگاه به بيگانه مي كنيخون مرا دوباره به پيمانه مي كني
اي آنكه دست بر سر من مي كشي! بگو
فردا دوباره موي كه را شانه مي كني؟
گفتي به من نصيحت ديوانگان مكن!
باشد، ولي نصيحت ديوانه مي كني
اي عشق سنگدل كه به آيينه سر زدي
در سينه ي شكسته دلان خانه مي كني؟
بر تن چگونه پيله ببافم كه عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه مي كني
عشق است و گفته اند كه يك قصه بيش نيست
اين قصه را به مرگ خود افسانه مي كني
#فاضل_نظري /
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
ارزش و منزلت علم و هنر كم شده است
سينه ي اهلِ قلم غصه و ماتم شده است
كو؟كجاست؟ آنكه مرا پند و نصيحت ميداد
زندگي سخت شده است مثل جهنّم شده است
كمر و قامت من عيب ندارد، به درك
كمر زندگي از بار گران خم شده است
ما نوشتيم كه علم از زر و ثروت خوب است
خوب اگر هست چرا سكه مقدم شده است؟
درد ما آمدنِ دانش و دانشكده بود
دانش و ثروت و ثروتكده با هم شده است
سهل و آسان شده است مدرك دانشگاهي
رشوه دادن به هنر نيز فراهم شده است
زندگي آنچه كه استاد به ما گفت نبود
ارزش و شأن ومقام يكسره بر هم شده است
زندگي صحنه ي غم خوردنِ ما بوده و هست
زندگي صحنه ي غم خوردن ِ آدم شده است
#سعيد_غمخوار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
گنه كردم گناهي پر ز لذت كنار پيكري لرزان و مدهوش خداوندا چه مي دانم چه كردم در آن خلوتگه تاريك و خاموش
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم به چشم پر ز رازش
دلم در سينه بيتابانه لرزيد
ز خواهشهاي چشم پر نيازش
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روي لب هايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم
فرو خواندم به گوشش قصهي عشق
ترا ميخواهم اي جانانهي من
ترا ميخواهم اي آغوش جان بخش
ترا اي عاشق ديوانهي من
هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در ميان بستر نرم
به روي سينهاش مستانه لرزيد
گنه كردم گناهي پر ز لذت
در آغوشي كه گرم و آتشين بود
گنه كردم ميان بازواني
كه داغ و كينه جوي و آهنين بود
#فروغ_فرخزاد
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟ اي خيره به دلتنگي محبوس در اين تنگاين حسرت درياست تماشا به چه قيمت؟ يك عمر جدايي به هواي نفسي وصلگيرم كه جوان گشت زليخا، به چه قيمت؟ از مضحكه ي دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را ميدهم اما به چه قيمت؟ مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بودديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت؟
#فاضل_نظري
#ضد / #حسرت
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
ميبندم اين دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پريشانش
ميبندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو ميكنم به خلوت و تنهايي
اي رهروان خسته چه ميجوييد
در اين غروب سرد ز احوالش
او شعله رميده خورشيد است
بيهوده ميدويد به دنبالش
او غنچه شكفته مهتابست
بايد كه موج نور بيفشاند
بر سبزهزار شبزده چشمي
كاو را بخوابگاه گنه خواند
بايد كه عطر بوسه خاموشش
با نالههاي شوق بيآميزد
در گيسوان آن زن افسونگر
ديوانهوار عشق و هوس ريزد
بايد شراب بوسه بياشامد
از ساغر لبان فريبايي
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تكيهگاه سينه زيبايي
اي آرزوي تشنه به گرد او
بيهوده تار عمر چه ميبندي؟
روزي رسد كه خسته و وامانده
بر اين تلاش بيهده ميخندي
آتش زنم به خرمن اميدت
با شعلههاي حسرت و ناكامي
اي قلب فتنهجوي گنه كرده
شايد دمي ز فتنه بيارامي
ميبندمت به بند گران غم
تا سوي او دگر نكني پرواز
اي مرغ دل كه خسته و بيتابي
دمساز باش با غم او، دمساز
فروغ فرخزاد
شعله رميده از دفتر اسير
______________
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مرا ببخش اگر واژههاي معصوممخبررسان خبرهاي ناگوار شدند
خبر درشت، خبر سنگدل، خبر اين بود:
پرندهها همه در آسمان غبار شدند...
سعيدبيابانكي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
طوريم نيست، خرد و خميرمفقط همين!
كم مانده است بي تو بميرم
فقط همين
از هرچه هست و نيست گذشتم
ولي هنوز
در مرز چشم هاي تو گيرم
فقط همين
با ديدنت زبان دلم بند آمده است
شاعر شدم كه لال نميرم
فقط همين!
محمد علي بهمني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
هر چه اين احساس را در انزوا پنهان كند
مي تواند از خودش تا كي مرا پنهان كند؟
عشق، قابيل است؛ قابيلي كه سرگردان هنوز
كشته خود را نمي داند كجا پنهان كند!
در خودش، من را فرو خورده ست، مي خواهد چه قدر
ماه را بيهوده پشت ابرها پنهان كند؟!
هرچه فرياد است از چشمان او خواهم شنيد!
هر چه را او سعي دارد بي صدا پنهان كند
آه! مردي كه دلش از سينه اش بيرون زده ست
حرف هايش را، نگاهش را، چرا پنهان كند؟!
خسته هرگز نيستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پيدا شوم، باز او مرا پنهان كند
#نجمه_زارع
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
خوش صورت و خوش قامت و خوش آب و هوايي
خوش خنده و با معرفتي، اهل كجايي؟
با ديدن لبخند تو هوش از سرِ من رفت
آن طرز نگاهِ تو مرا كرده هوايي
تأثيرِ نگاهِ تو و چشمانِ تو بوده
اكنون تو اگر در دلِ ديوانه ي مايي
تا ديد تورا اين دلِ ديوانه به ما گفت
تو نيمه ي گم گشته ي پنهاني مايي
با بودنِ روي تو چه حاجت به طبيب است
بر زخم ِ دلِ من تو خودت مثل شفايي
لبخندِ تو آرامش اين قلبِ مريض است
تو جلوهاي از قدرت زيباي خدايي
حقّا كه به افتادن ِ در دام نگاهت
چيزي نتوان گفت به جز عشق و رهايي
#سعيد_غمخوار
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۰:۰۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)