بالابلند عشوه گر نقش باز من
كوتاه كرد قصه ي زهد دراز من
ديدي دلا كه آخر پيري و زهد و علم
با من چه كرد ديده ي معشوقه باز من
مي ترسم از خرابي ايمان كه مي برد
محراب ابروي تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشك و عيان كرد راز من
مست ست يار و ياد حريفان نمي كند
ذكرش به خير ساقي مسكين نواز من
يا رب كي آن صبا بوزد كز نسيم آن
گردد شمامه ي كرمش كار ساز من
نقشي بر آب مي زنم از گريه حاليا
تا كي شود قرين حقيقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گريه مي كنم
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود
هم مستي شبانه و راز و نياز من
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
حافظ
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
جان جهان! دوش كجا بوده اي؟
ني، غلطم، در دل ما بوده اي؟!
آه كه من دوش چه سان بوده ام؟
آه كه تو دوش كه را بوده اي؟!
رشك برم كاش قبا بودمي
چون كه در آغوش قبا بوده اي
زهره ندارم كه بگويم ترا
" بي من بيچار كجا بوده اي؟"
رنگ رخ خوب تو، آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده اي
آينه اي، زنگ تو عكس كسي است
تو ز همه رنگ جدا بوده اي
مولوي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
***
به خداحافظي تلخ تو سوگند، نشد
كه تو رفتي و دلم ثانيه
اي بند نشد
لب تو ميوه ممنوع، ولي
لبهايم
هر چه از طعم لب سرخ تو
دل كند، نشد
با چراغي همه جا گشتم و
گشتم در شهر
هيچ كس، هيچ كس اينجا
به تو مانند نشد
هر كسي در دل من جاي
خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه،
خداوند نشد
خواستند از تو بگويند
شبي شاعرها
عاقبت با قلم شرم
نوشتند : نشد!
«فاضل نظري»
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
گفتم: از من مطلب ديده ي گريان تر از اين
دل غمگين تر و خونين تر و ويران تر از اين
گفت: هر چند دلت خانه به دوش است ولي
دوست دارم كه شود بي سروسامان تر از اين
گفتمش: حالت دل در غم گيسوي تو چيست؟
دست بر زلف زد و گفت: پريشان تر از اين
گفتمش: پيش رخت ديده چه حالت دارد؟
در رخ آينه خنديد كه حيران تر از اين
گفتمش كفر سر زلف تو عالم بگرفت
گفت: درشهر كه ديده است مسلمان تر از اين
گفتمش: شيوه ي رفتار تو در گلشن چيست؟
سرو را كرد اشارت كه خرامان تر از اين
گفتمش: با رخ تو ماه چه نسبت دارد؟
گفت حرفي نشنيديم پريشان تر از اين
گفتم: اي دوست لبت را به چه تشبيه كنم؟
جانب گل نظر افكند كه خندان تر از اين
گفتمش: وقت سخن با تو چسان بايد بود؟
جامه از تن بدر آورد كه عريان تر از اين
گفتم: از هجر تو جان برلب پروانه رسيد
گفت جز شمع نديديم گران جان تر از اين
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
دلا، ذوقي ندارد دولت دنيا و شاديها
خوشا! آن دردمنديهاي عشق و نامراديها
من و مجنون دو مدهوشيم سرگردان به هر وادي
ببين كاخر جنون انداخت ما را در چه واديها
دل من جا گرفت از اعتقاد پاك در كويش
بلي، آخر به جايي ميكشد پاكاعتقاديها
چو عمر خود ندارم اعتمادي بر وفاي تو
چه عمر است اين كه من دارم بر او خوش اعتماديها
به خون دل سواد ديده را شستم، زهي حسرت!
كه از خطت مرا محروم كرد اين بيسواديها
چو گم كردم دل خود را چه سود از ناله و افغان
كه نتوان يافت اين گمگشته را با اين مناديها
هلالي، ديگران از وصل او شادند و من غمگين
خوش آن روزي كه من هم داشتم از اينگونه شاديها
هلالي جغتايي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
چـگـونـه دل نـسـپـارم بــه صـورت
تـو، نـگـارا؟
كـه در جـمال تـو ديدم كـمال صـنع
خـدا را
چــه بــر خــورنـد ز بــالــاي نـازك
تــو؟ نـدانـم
جـمـاعـتـي كـه تـحـمـل نمي كـنند
بـلـا را
نه رسـم مـاسـت بـريدن ز دوسـتـان
قـديمي
دين ديار ندانم كه رسـم چـيسـت شـما
را
مرا كه روي تو بينم به جاه و مال چه
حاجت؟
كـسـي كه روي تـو بـيند بـه از خـزينه
دارا
شـبـي بـه روز بـگـيرم كـمـند زلـفـت
و گـويم
بـيار بـوسـه، كـه امـروز نـيسـت روز
مـدارا
جــراحــت دل عــاشــق دواپــذيــر
نــبـــاشــد
چو درد دوست بيامد چه مي كنيم دوا را؟
صـبـور بـاش درين غصه، اوحـدي، كه
صبـوران
سـخـن ز خـار بـرون آورنـد و سـيـم ز
خـارا
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-qformat:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin-top:0cm;
mso-para-margin-right:0cm;
mso-para-margin-bottom:10.0pt;
mso-para-margin-left:0cm;
line-height:115%;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:"Calibri","sans-serif";
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-fareast-font-family:"Times New Roman";
mso-fareast-theme-font:minor-fareast;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آن قَدَر بار ندامت به وجودم جمع است
كه اگر پايم از اين پيچ و خم آيد
بيرون،
لنگ لنگان درِِ ِ دروازه هستي گيرم
نگذارم كه كسي از عدم آيد بيرون!
"
مسيح كاشاني"
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
ميگريزم ميگريزم از عزيزان ميگريزم
داغ بر دل آه بر لب اشكريزان ميگريزم
سيل بي تابم رفيقان مي شتابم سوي دريا
تند باد بيقرارم در بيابان ميگريزم
مرغ بال آزرده ام از تير صيادان هراسان
كشتي بشكسته ام از خشم طوفان ميگريزم
ميگريزم تا غم خود با جهاني بازگويم
چون سرشك رازگو از دل بدامان ميگريزم
مردم از بيگانه سوي آشنا آيند و آوخ
من خود آن بيگانه ام كز آشنايان ميگريزم
در ره آزادي من هر چه پيش آيد خوش آيد
چون اسير بيگناه از كنج زندان ميگريزم
تا نگيرندم چو عطر گل درون شيشه مفتون
با نسيم صبحدم از ديده پنهان ميگريزم
مفتون اميني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
برو اي طبيبم از سر كه خبر زسر ندارم
به خدا رها كنم جان كه زجان خبر ندارم
به عيادتم قدم نه كه ز بيخودي شوم به
مي ناب نوش و هم ده كه غم دگر ندارم
غمم ارخوري ازاين پس نكنم زغم خوري بس
نظري به جز تو با كس به كسي دگر ندارم
ز زَرت كنند زيور به زرت كشند در بر
من بينواي مضطر چه كنم كه زر ندارم
دگرم مگو كه خواهم كه زدرگهت برانم
تو براين و من بر آنم كه دل از تو برندارم
به من ار چه مي پرستم مدهيد مي به دستم
مبريد دل زدستم كه دل دگر ندارم
دل حافظ ار بجويي غم دل زتند خويي
چه بگويمت بگويي سر دردسر ندارم
(حافظ)
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
در جهان غصه كوتاهي ديوار مخور
حسرت كاخ رفيق و زر بسيار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل كس
غم بي مهري آن مردم بي عار مخور
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۷:۰۳:۱۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)