مهر فرزند
اعرابی ای، خدای به او داد دختری
و او دُخت را به سنّت خود، ننگ می شمرد
هر سال کز حیات جگرگوشه می گذشت
شمع محبّت دل او بیش می فسرد
روزی به خشم رفت و ز وسواس و عار و ننگ
حکم خرد به دست رسوم و سُنَن سپرد
بگرفت دست کودک معصوم و بی خبر
تا زنده اش به خاک کند، سوی دشت بُرد ...
***
او گرم گور کندن و از جامه ی پدر
طفلک، به دست کوچک خود خاک می سترد
"دکتر باستانی پاریزی"
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: