شعرهای ناب
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه ی زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده ی معشوقه باز من
می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من
مست ست یار و یاد حریفان نمی کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ی کرمش کار ساز من
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
حافظ
برچسب: ،
کوتاه کرد قصه ی زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده ی معشوقه باز من
می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من
مست ست یار و یاد حریفان نمی کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ی کرمش کار ساز من
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
حافظ
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: