اشعار ناب
نتوان گفت که این قافله وا می ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند
این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می ماند
دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر ز هر دام رها می ماند
می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند
بی صداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوش شما می ماند
بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند
محمدعلی بهمنی
برچسب: ،
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند
این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می ماند
دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر ز هر دام رها می ماند
می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند
بی صداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوش شما می ماند
بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند
محمدعلی بهمنی
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: