زاویه لبخند
می توانی بروی قصه و رؤیا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم، تا تو مبادا بشوی
آی ... مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچکسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها، جا بشوی
بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
... مهدی فرجی ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: